من از طبیعت بیشتر آموخته ام تا انسانها و از طبیعت انسانها بیشتر آموخته ام تا از گفتار آنها. گفتار تنها لقلقهٔ زبان برای اظهار وجود؛ فریب و در بهترین حالت پیشنهاد و انتقال و تزریق یک مالیخولیای صادقانه است . حتّی اگر گفتاری ظاهراً علمی باشد؛ باید عمیقاً به آن دَرک رسید که هیچ دانش علمی با گفتار انتقال نمی یابد؛ بلکه تنها با تجربه و تحقیقات تجربی است که می آموزیم.
یک مقالهٔ علمی تنها برای کسانی که تجربه ای همسان با نویسندهٔ مقاله داشته اند؛ قابل درک است. بخشهای خاکستری و مِه آلود مقاله؛ تنها با تجربهٔ تحقیقاتِ عملی است که میتوانند پذیرفته و یا غیر قابل پذیرش قلمداد شده و یا به خاطر کمبود اسناد؛ دانشمند را به سوی «ابزارسازی» برا ی تحقیقات بیشتر سوق دهد. دانشمندی که ذهنش نتواند «ابزارسازی» کُنَد؛ به «موزهٔ اکتشافات علمی» تبدیل میشود و بهترین جایگاه برای او «کُرسی تدریس دانشگاه» است و نه آزمایشگاههای تحقیقاتی.
اکنون حتّی در میان روشنفکران ظاهربین سیاسی نیز؛ «سونامی» نامی است که با مورد و یا بی مورد؛ بکار برده میشود و به قول معروف «مُد» شده است؛ چیزی در حدّ یک «Application» در آیفون و یا هر کامپیوتر و یا موبایلفون هوشمند؛ که اگر بکار نبری؛ میگویند که «آنگولا» و یا «کهنه فکر» هستی و اگر بکار ببری؛ به کوچه پس کوچه های طرّاحان کشانیده شده و گُم میشوی. به نظر من داشتن قطب نما بسیار خوب است. این قطب نما نباید «ساخت اسلام» و یا «ساخت آمریکا؛ روسیه؛ چین و اروپا» و یا ساخت ملغمهه ای از کافکا؛ مارکس؛ کامو؛ ژان پل سارتر باشد که عصارهٔ آن در مستراحی به نام «کمپانی مدفوع سوروس» جمع شده است. این قطب نما باید «ساختِ تو» باشد؛ ... و گرنه «مُحسن مخملباف» میشوی. از توبهٔ نصوح و بایکوت شروع میکنی؛ با عروسی خوبان ادامه میدهی و به کافکا میرسی و در سکانس آخر در مستراح «جورج سوروس» به گور سپرده میشوی. (البتّه ملغمهٔ خوبی برای «درخشیدن همچون الماس» در چاه مستراح هنری جورج سوروس است).
این تمامی تصویر چرخهٔ زندگی «گویشی و شنیداری» آن نوع از گونه های انسانی است که رشد فکری آنها با «شنیدن» آغاز و با «تکرار دوبارهٔ شنیدار» با «گویشِ کلیشه ای دیگر» پایان می یابد (بایسیکل ران) و از کتاب و از تصویرهایی که «دیگران پرداخته اند» (فیلم و داستان) فراتر نمیرود. اینچنین روشنفکرانی «جایزه ها» و «مشاهیر بودن» در مستراح جورج سوروس را دِرو میکنند و پیروانشان «ویرانی سرزمین خود» را درو میکنند و یا خواهند کرد تا به گوری که دایناسورها در آن آرمیده اند (منابع نفت و ذغال سنگ) سپرده شوند. امّا پرسش علمی این است که آیا ما در آینده به منابع انرژی فُسیلی نیاز خواهیم داشت یا نَه؟ ... آیا ما وجود خواهیم داشت که حتی یک سیب کرم خورده بچینیم؟ یا اینکه دیگر وجود نخواهیم داشت؟
در دوران تندبادها و زلزله ها؛ پدیدهٔ «زمان» نقش بسیار مهمّی بازی میکند و هرکس که این پدیده را در طرّاحی استراتژی؛ خوار بشمارد؛ به هیچ هدفی نخواهد رسید.
زمانی که «سونامی سیاسی - اقتصادی» از غرب آغاز و از دیوار چین بدون شلّیک حتّی یک گلوله گذشت؛ حکومت کمونیستی چین به «گردانندهٔ بازار فروش و کرایهٔ بردگان چینی» تبدیل شد و حرکات چند جانبه ای را برای باز کردن گره کور خلاصی از دست «جمعیّت نامتناسب با منابع طبیعی زیستی موجود در چین» آغاز نمود. از همکاری تنگاتنگ حکومت کمونیستی چین با مافیای چینی (Triad) برای قاچاق بردگان چینی به سرزمینهای دیگر گرفته؛ تا مهاجرتهای قانونی و لغو تابعیت چینی مهاجران؛ بخشی از این روند بود. بخش مهمّ تر؛ دنبال کردن اهداف ناسیونالیستی چین بود که از طرف گلوبالیستها بی اهمیّت جلوه داده شد و نتیجه اش جزیره های نظامی مصنوعی است که اینک از دریای جنوب چین سر بر آورده اند.
به زبانی ساده؛ آنهایی که درجهٔ هوش و قدرت مالی خود را بسیار بالاتر از حدّ نیاز برای تشکیل حکومت جهانی ارزیابی میکردند؛ اکنون باید هزینه های کلانی برای «کنترل بحران» بپردازند و همچنان دستهایشان را از نگرانی رسیدن به «پیروزی» و یا «فاجعه» به هم بمالند.
من از روسیه و آقای پوتین سخنی نمیگویم؛ زیرا فقیر تر از آن هستند که بتوانند کاری بکنند.
اگر «موجِ رفتِ» سونامی مالی و صنعتی برای چین و سایر کشورهای آسیایی گشایش به ارمغان آورد و بالا رفتن قیمت انرژی را به کشورهای تولیدکنندهٔ نفت ارزانی داشت؛ .... با آغاز «موجِ بازگشت سونامی»؛ هر آنکه بهره ای از آن برده و ساختار اجتماعی؛ سیاسی؛ اقتصادی خود را بر اساس «موجِ رفت» بنا نهاده است؛ همهٔ دستاوردهای ناپایدارش را به یکجا خواهد باخت.
دنیای دونالد ترامپ بر اساس «بازگشت موجِ سونامی» بنا خواهد شد.
کژدم
یک مقالهٔ علمی تنها برای کسانی که تجربه ای همسان با نویسندهٔ مقاله داشته اند؛ قابل درک است. بخشهای خاکستری و مِه آلود مقاله؛ تنها با تجربهٔ تحقیقاتِ عملی است که میتوانند پذیرفته و یا غیر قابل پذیرش قلمداد شده و یا به خاطر کمبود اسناد؛ دانشمند را به سوی «ابزارسازی» برا ی تحقیقات بیشتر سوق دهد. دانشمندی که ذهنش نتواند «ابزارسازی» کُنَد؛ به «موزهٔ اکتشافات علمی» تبدیل میشود و بهترین جایگاه برای او «کُرسی تدریس دانشگاه» است و نه آزمایشگاههای تحقیقاتی.
اکنون حتّی در میان روشنفکران ظاهربین سیاسی نیز؛ «سونامی» نامی است که با مورد و یا بی مورد؛ بکار برده میشود و به قول معروف «مُد» شده است؛ چیزی در حدّ یک «Application» در آیفون و یا هر کامپیوتر و یا موبایلفون هوشمند؛ که اگر بکار نبری؛ میگویند که «آنگولا» و یا «کهنه فکر» هستی و اگر بکار ببری؛ به کوچه پس کوچه های طرّاحان کشانیده شده و گُم میشوی. به نظر من داشتن قطب نما بسیار خوب است. این قطب نما نباید «ساخت اسلام» و یا «ساخت آمریکا؛ روسیه؛ چین و اروپا» و یا ساخت ملغمهه ای از کافکا؛ مارکس؛ کامو؛ ژان پل سارتر باشد که عصارهٔ آن در مستراحی به نام «کمپانی مدفوع سوروس» جمع شده است. این قطب نما باید «ساختِ تو» باشد؛ ... و گرنه «مُحسن مخملباف» میشوی. از توبهٔ نصوح و بایکوت شروع میکنی؛ با عروسی خوبان ادامه میدهی و به کافکا میرسی و در سکانس آخر در مستراح «جورج سوروس» به گور سپرده میشوی. (البتّه ملغمهٔ خوبی برای «درخشیدن همچون الماس» در چاه مستراح هنری جورج سوروس است).
این تمامی تصویر چرخهٔ زندگی «گویشی و شنیداری» آن نوع از گونه های انسانی است که رشد فکری آنها با «شنیدن» آغاز و با «تکرار دوبارهٔ شنیدار» با «گویشِ کلیشه ای دیگر» پایان می یابد (بایسیکل ران) و از کتاب و از تصویرهایی که «دیگران پرداخته اند» (فیلم و داستان) فراتر نمیرود. اینچنین روشنفکرانی «جایزه ها» و «مشاهیر بودن» در مستراح جورج سوروس را دِرو میکنند و پیروانشان «ویرانی سرزمین خود» را درو میکنند و یا خواهند کرد تا به گوری که دایناسورها در آن آرمیده اند (منابع نفت و ذغال سنگ) سپرده شوند. امّا پرسش علمی این است که آیا ما در آینده به منابع انرژی فُسیلی نیاز خواهیم داشت یا نَه؟ ... آیا ما وجود خواهیم داشت که حتی یک سیب کرم خورده بچینیم؟ یا اینکه دیگر وجود نخواهیم داشت؟
در دوران تندبادها و زلزله ها؛ پدیدهٔ «زمان» نقش بسیار مهمّی بازی میکند و هرکس که این پدیده را در طرّاحی استراتژی؛ خوار بشمارد؛ به هیچ هدفی نخواهد رسید.
زمانی که «سونامی سیاسی - اقتصادی» از غرب آغاز و از دیوار چین بدون شلّیک حتّی یک گلوله گذشت؛ حکومت کمونیستی چین به «گردانندهٔ بازار فروش و کرایهٔ بردگان چینی» تبدیل شد و حرکات چند جانبه ای را برای باز کردن گره کور خلاصی از دست «جمعیّت نامتناسب با منابع طبیعی زیستی موجود در چین» آغاز نمود. از همکاری تنگاتنگ حکومت کمونیستی چین با مافیای چینی (Triad) برای قاچاق بردگان چینی به سرزمینهای دیگر گرفته؛ تا مهاجرتهای قانونی و لغو تابعیت چینی مهاجران؛ بخشی از این روند بود. بخش مهمّ تر؛ دنبال کردن اهداف ناسیونالیستی چین بود که از طرف گلوبالیستها بی اهمیّت جلوه داده شد و نتیجه اش جزیره های نظامی مصنوعی است که اینک از دریای جنوب چین سر بر آورده اند.
به زبانی ساده؛ آنهایی که درجهٔ هوش و قدرت مالی خود را بسیار بالاتر از حدّ نیاز برای تشکیل حکومت جهانی ارزیابی میکردند؛ اکنون باید هزینه های کلانی برای «کنترل بحران» بپردازند و همچنان دستهایشان را از نگرانی رسیدن به «پیروزی» و یا «فاجعه» به هم بمالند.
من از روسیه و آقای پوتین سخنی نمیگویم؛ زیرا فقیر تر از آن هستند که بتوانند کاری بکنند.
اگر «موجِ رفتِ» سونامی مالی و صنعتی برای چین و سایر کشورهای آسیایی گشایش به ارمغان آورد و بالا رفتن قیمت انرژی را به کشورهای تولیدکنندهٔ نفت ارزانی داشت؛ .... با آغاز «موجِ بازگشت سونامی»؛ هر آنکه بهره ای از آن برده و ساختار اجتماعی؛ سیاسی؛ اقتصادی خود را بر اساس «موجِ رفت» بنا نهاده است؛ همهٔ دستاوردهای ناپایدارش را به یکجا خواهد باخت.
دنیای دونالد ترامپ بر اساس «بازگشت موجِ سونامی» بنا خواهد شد.
کژدم