پرسش نخست این است که «خائن» کیست؟ آیا میتوان کسی را که در سرزمینی زندگی میکند که در آن به عنوان «شهروند خانه به دوش» زندگی میکند و در زمان حملهٔ بیگانگان نه تنها برای آن سرزمین نمیجنگد؛ بلکه با مهاجمین همکاری میکند؛ «خائن» نامید؟ «حقوق ملّی» این شهروند را چه کسانی و بر چه اساسی تعیین و تعریف نموده اند؟ این شهروند چرا نباید در سرزمین خود؛ حد اقل «سرپناه» نداشته باشد؟ تا زمانی که به سرزمینش حمله کردند؛ به خود بگوید: «من از سرزمینم که خانه و سرپناه من و خانواده ام در آن تعریف شده است دفاع خواهم کرد».
من بارها گفته ام که اگر بخواهیم «آینده» را با بکار گیری «آجر پاره های کنونی» که «ساختار کنونی نکبت بار» را تشکیل میدهند؛ بار دیگر تعریف کنیم؛ نه «انقلاب» کرده ایم؛ و نه به سوی «آینده ای آرام و دیر پا» گام نهاده ایم. بلکه؛ تنها کاری که کرده ایم «بُر زدن ورقها» برای بازی دیگری است که در آینده به بحرانهایی « بَس بزرگتر» خواهد انجامید.
من به مردمان دیگر کشورهای تعریف شدهٔ کنونی کاری ندارم. آنها هر غلطی که میخواهند بکنند؛ بگذارید بکنند.
من با «ساکنین ایران» کار دارم. من طرفدار «حقوق بشر» نیستم. من طرفدار اندیشه ای هستم که «ساکنین ایران» را از این مهلکهٔ «ساکن بودن» به مرحلهٔ شکوفایی «ایرانی بودن» سوق دهد. طرفدار «فارسی را پاس بداریم» و «کردی را پاس بداریم» و یا «ترکی را پاس بداریم» هم نیستم. زیرا همهٔ این زبانها را «زبانهای مرده» و « کوچه و خیابانی» میدانم.
نتیجه اینکه: من طرفدار «ناسیونالیسم مردگان» نیستم. امّا طرفدار «ناسیونالیسم زندگان» و «ناسیونالیسم آینده سازان» هستم.
باز هم امّا؛ از نظر من «زنده بودن» تنها امری «بیولوژیک» نیست؛ بلکه «زنده بودن انسانی» امری فرهنگی است. از نظر من «فرهنگ یک ملّت» نیز به گفتهٔ «احمد شامبولی»؛ «فرهنگ کوچه» نیست. من نمیتوانم «نادر انقطاع» را در کنار یک «احمق ضریح لیس و زنجیر زنِ بی سر و پا» ؛ به تساوی «ایرانی» بنامم.
من «فاحشهٔ ابتکار» را «خایه لیس قهرمانان ۱۴۰۰ سال پیش حجاز» میدانم. امّا او ادعا دارد که نه تنها برای ایران «افتخارات» آفریده است؛ بلکه اکنون میخواهد «دریاچهٔ آذربایجان» را نجات دهد؛ امّا این «فاحشهٔ خط امامی» نمیگوید که چرا این دریاچه خشکید؟ اگر هم حرفی در این باره بزند؛ این فاجعه را به سیاستهای «شمپانزهٔ احمدی نژاد» و به طور غیر مستقیم به «کیسه کش حمام چرخی فرزانه» حواله خواهد داد تا «کیان حکومت ننگین صفوی» را نجات دهد. مشکل اصلی «ساکنین ایران» این است که همچنان در گنداب «دود تریاک اسلام ناب علوی» و یا «دود تریاک اسلام ناب محمدی» غوطه میخورند و از آن لذّت میبرند و نمیدانند و یا نمیخواهند بفهمند که «طبیعت بی رحم» است.
باز هم باید آن «گفتهٔ شمنی» را تکرار کنم که: «زمانی که دیدی مشکلی وجود دارد؛ به جای پیدا کردن خطا کار؛ تمامی تلاش حود را برای حلّ آن مشکل متمرکز کن». امّا جملات بالا را گفتم؛ تا اگر «گوشی هست» بشنود و اگر «مغزی هست»؛ فکر کند.
نه برای بازگشت به «دوران آریامهری»؛ بلکه برای «دویدن شتابان» به سوی «آینده».
«فاجعهٔ دریاچهٔ آذربایجان»؛ که در استان آذربایجان به «هیچ» انگاشته شده است و حد اکثر کاری که میکنند؛ تنها استفادهٔ سیاسی برای «تغییر گاینده» از «انگلهای صفوی» به «گاییده شدن از طرف ترکهای عثمانی» است (به تظاهرات های احمقانهٔ «بوزگورت» های احمق که ویدیو کلیپهایشان مثل پشگل گوسفند همه جا ریخته است نگاه کنید).
«ساکنین آذربایجان»؛ هنوز عمق فاجعه را نفهمیده اند و هرگز نخواهند فهمید و به همین خاطر؛ فکر میکنم که نوشتهٔ من «آب در هاون کوفتن» است. سایر «ساکنین ایران» نیز در خماری «دود تریاک ناب علوی و محمدی»؛ در «حپروت هسته ای و امام حسن بنفش و رویای تحریمهای اقتصادی» زندگی میکنند و تا زمانی که بیدار نشوند و جایگاه «بردگی» خود را نبینند؛ سخنان من همچنان «آب در هاون کوفتن» است. امّا من همچنان خواهم گفت و خواهم نوشت؛ تا «خورشید و بیداری» بدمند. امّا اینرا نیز نیک میدانم که «زمستان در راه است» و «بیداری» هیچ شانسی برای «نوشتن سرنوشت آینده» ندارد.
جنبش «به حاشیه رانده شدگان»؛ پس از این؛ نه راهی به سوی آینده دارد و نه راهی به گذشته.
«ساکنین ایران» بخشی از «جنبش به حاشیه رانده شدگان» را در «منطقهٔ پُل» (مشابه پُل پیروزی) تشکیل میدهند که به «خاور میانه» شهرت دارد.
یخهای قطبی آب میشوند ....
سواحل ذره ذره به زیر آب میروند .....
معادن نمک به آبهای زیرزمینی نفوذ پیدا میکنند ....
کویرها گسترش می یابند ....
و ....
«آریایی خاک بر سر شیعه مسلک نفت خوار» که زمانی بنیانگذار کشاورزی بود؛ به «کویر نورد سوسمار خور» و «شتر سوار» تبدیل خواهد شد.
«فاحشهٔ ابتکار» با آن «کون گنده اش»؛ فرهنگ «تسخیر لانهٔ جاسوسی» را به گور خواهد برد و ماجرای «فَدَک» و «عایشه و فاطمه» و «امامت و خلافت» همگی به گور خواهند رفت.
سرزمین «آتروپاتگان» (نگهبانان آتش) به کویر تبدیل خواهد شد و میلیونها موجود «نفت خوار تُرک زبان» از «کویر آذربایجان» (آتروپاتگان)؛ به مناطق دیگری که در دهه های آینده؛ آنها نیز به کویر تبدیل خواهند شد؛ مهاجرت خواهند کرد.
به «عصر کویر نوردی» خوش آمدید.
آیا فکر میکنید که روسها مغز خر خورده اند که میخواهند بخشوسیعی از سرزمینهای قطب شمال را به خاک روسیه ضمیمه کنند؟
آیا فکر میکنید که روسها میخواهند به منابع بیشتری از نفت و گاز دست یابند؟
نه ....
روسها میخواهند که به «منابع آب» کوچ کنند.
«فاحشهٔ ابتکار» و حاجی بادمجان میرزا قاسمی و «دلقک فرزانه» نیز برای گسترش چند روزهٔ عمر ننگین خود؛ در رویای «موشک» و «تانک فلّاق» فرو رفته اند و در این «بی آبی» به فکر «جمعیت ۳۰۰ میلیونی» هستند.
کژدم
من بارها گفته ام که اگر بخواهیم «آینده» را با بکار گیری «آجر پاره های کنونی» که «ساختار کنونی نکبت بار» را تشکیل میدهند؛ بار دیگر تعریف کنیم؛ نه «انقلاب» کرده ایم؛ و نه به سوی «آینده ای آرام و دیر پا» گام نهاده ایم. بلکه؛ تنها کاری که کرده ایم «بُر زدن ورقها» برای بازی دیگری است که در آینده به بحرانهایی « بَس بزرگتر» خواهد انجامید.
من به مردمان دیگر کشورهای تعریف شدهٔ کنونی کاری ندارم. آنها هر غلطی که میخواهند بکنند؛ بگذارید بکنند.
من با «ساکنین ایران» کار دارم. من طرفدار «حقوق بشر» نیستم. من طرفدار اندیشه ای هستم که «ساکنین ایران» را از این مهلکهٔ «ساکن بودن» به مرحلهٔ شکوفایی «ایرانی بودن» سوق دهد. طرفدار «فارسی را پاس بداریم» و «کردی را پاس بداریم» و یا «ترکی را پاس بداریم» هم نیستم. زیرا همهٔ این زبانها را «زبانهای مرده» و « کوچه و خیابانی» میدانم.
نتیجه اینکه: من طرفدار «ناسیونالیسم مردگان» نیستم. امّا طرفدار «ناسیونالیسم زندگان» و «ناسیونالیسم آینده سازان» هستم.
باز هم امّا؛ از نظر من «زنده بودن» تنها امری «بیولوژیک» نیست؛ بلکه «زنده بودن انسانی» امری فرهنگی است. از نظر من «فرهنگ یک ملّت» نیز به گفتهٔ «احمد شامبولی»؛ «فرهنگ کوچه» نیست. من نمیتوانم «نادر انقطاع» را در کنار یک «احمق ضریح لیس و زنجیر زنِ بی سر و پا» ؛ به تساوی «ایرانی» بنامم.
من «فاحشهٔ ابتکار» را «خایه لیس قهرمانان ۱۴۰۰ سال پیش حجاز» میدانم. امّا او ادعا دارد که نه تنها برای ایران «افتخارات» آفریده است؛ بلکه اکنون میخواهد «دریاچهٔ آذربایجان» را نجات دهد؛ امّا این «فاحشهٔ خط امامی» نمیگوید که چرا این دریاچه خشکید؟ اگر هم حرفی در این باره بزند؛ این فاجعه را به سیاستهای «شمپانزهٔ احمدی نژاد» و به طور غیر مستقیم به «کیسه کش حمام چرخی فرزانه» حواله خواهد داد تا «کیان حکومت ننگین صفوی» را نجات دهد. مشکل اصلی «ساکنین ایران» این است که همچنان در گنداب «دود تریاک اسلام ناب علوی» و یا «دود تریاک اسلام ناب محمدی» غوطه میخورند و از آن لذّت میبرند و نمیدانند و یا نمیخواهند بفهمند که «طبیعت بی رحم» است.
باز هم باید آن «گفتهٔ شمنی» را تکرار کنم که: «زمانی که دیدی مشکلی وجود دارد؛ به جای پیدا کردن خطا کار؛ تمامی تلاش حود را برای حلّ آن مشکل متمرکز کن». امّا جملات بالا را گفتم؛ تا اگر «گوشی هست» بشنود و اگر «مغزی هست»؛ فکر کند.
نه برای بازگشت به «دوران آریامهری»؛ بلکه برای «دویدن شتابان» به سوی «آینده».
«فاجعهٔ دریاچهٔ آذربایجان»؛ که در استان آذربایجان به «هیچ» انگاشته شده است و حد اکثر کاری که میکنند؛ تنها استفادهٔ سیاسی برای «تغییر گاینده» از «انگلهای صفوی» به «گاییده شدن از طرف ترکهای عثمانی» است (به تظاهرات های احمقانهٔ «بوزگورت» های احمق که ویدیو کلیپهایشان مثل پشگل گوسفند همه جا ریخته است نگاه کنید).
«ساکنین آذربایجان»؛ هنوز عمق فاجعه را نفهمیده اند و هرگز نخواهند فهمید و به همین خاطر؛ فکر میکنم که نوشتهٔ من «آب در هاون کوفتن» است. سایر «ساکنین ایران» نیز در خماری «دود تریاک ناب علوی و محمدی»؛ در «حپروت هسته ای و امام حسن بنفش و رویای تحریمهای اقتصادی» زندگی میکنند و تا زمانی که بیدار نشوند و جایگاه «بردگی» خود را نبینند؛ سخنان من همچنان «آب در هاون کوفتن» است. امّا من همچنان خواهم گفت و خواهم نوشت؛ تا «خورشید و بیداری» بدمند. امّا اینرا نیز نیک میدانم که «زمستان در راه است» و «بیداری» هیچ شانسی برای «نوشتن سرنوشت آینده» ندارد.
جنبش «به حاشیه رانده شدگان»؛ پس از این؛ نه راهی به سوی آینده دارد و نه راهی به گذشته.
«ساکنین ایران» بخشی از «جنبش به حاشیه رانده شدگان» را در «منطقهٔ پُل» (مشابه پُل پیروزی) تشکیل میدهند که به «خاور میانه» شهرت دارد.
یخهای قطبی آب میشوند ....
سواحل ذره ذره به زیر آب میروند .....
معادن نمک به آبهای زیرزمینی نفوذ پیدا میکنند ....
کویرها گسترش می یابند ....
و ....
«آریایی خاک بر سر شیعه مسلک نفت خوار» که زمانی بنیانگذار کشاورزی بود؛ به «کویر نورد سوسمار خور» و «شتر سوار» تبدیل خواهد شد.
«فاحشهٔ ابتکار» با آن «کون گنده اش»؛ فرهنگ «تسخیر لانهٔ جاسوسی» را به گور خواهد برد و ماجرای «فَدَک» و «عایشه و فاطمه» و «امامت و خلافت» همگی به گور خواهند رفت.
سرزمین «آتروپاتگان» (نگهبانان آتش) به کویر تبدیل خواهد شد و میلیونها موجود «نفت خوار تُرک زبان» از «کویر آذربایجان» (آتروپاتگان)؛ به مناطق دیگری که در دهه های آینده؛ آنها نیز به کویر تبدیل خواهند شد؛ مهاجرت خواهند کرد.
به «عصر کویر نوردی» خوش آمدید.
آیا فکر میکنید که روسها مغز خر خورده اند که میخواهند بخشوسیعی از سرزمینهای قطب شمال را به خاک روسیه ضمیمه کنند؟
آیا فکر میکنید که روسها میخواهند به منابع بیشتری از نفت و گاز دست یابند؟
نه ....
روسها میخواهند که به «منابع آب» کوچ کنند.
«فاحشهٔ ابتکار» و حاجی بادمجان میرزا قاسمی و «دلقک فرزانه» نیز برای گسترش چند روزهٔ عمر ننگین خود؛ در رویای «موشک» و «تانک فلّاق» فرو رفته اند و در این «بی آبی» به فکر «جمعیت ۳۰۰ میلیونی» هستند.
کژدم