۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را آتش زدند

هرگز از یاد نمیبرم که در ۱۲ سالگی تمامی کتابهای کانون پرورش فکری کودکان را خوانده بودم و به خاطر خردسالی نمیتوانستم به عضویت کتابخانهٔ ملی در آیم؛ اما پسر عمویم را تحریک کردم که عضو شود و هفته ای یکباربه همراه او به کتابخانهٔ ملی میرفتم و به او میگفتم که چه کتابهایی را به امانت بگیرد.... هفته ای ۷ کتاب و پسر عمویم به خاطر کتابهایی که هرگز نخواند؛ مورد توجه کارمندان کتابخانهٔ ملی قرار گرفت.

هرگز از یادم نمیرود که از دست مادرم به خاطر خواندن کتاب کتکهای زیادی خوردم... این زن همیشه میترسید که من «کافر» شوم.... ولی من کافر مادرزاد بودم.

هرگز از یاد نمیبرم که در ۱۴ سالگی؛ پسر خاله ام دیپلمش را گرفته و با درجهٔ گروهبانی برای خدمت سربازی به شهر ما آمده بود و برای من دو کتاب «ماهی سیاه کوچولو» و «یک هلو هزار هلو»ی صمد بهرنگی را به عنوان هدیه آورده بود و وقتی که گفتم این کتابها را ۳ سال پیش خوانده ام؛ توی ذوقش خورد و گفت« از کجا گیر آوردی؟ و من گفتم: از کتابخانهٔ کانون پرورش فکری کودکان.... او با ناباوری کمونیستی اش گفت: عجب.... راست میگی!!!؟؟؟ و سپس گفت حالا چه میخوانی؟ و من کتابهای ایلیاد و اودیسه و جلد اول دُن کیشوت را که در نوبت نشسته بود نشانش دادم و او پرسید: تاریخ فلسفهٔ غرب محمد علی فروغی را خوانده ای؟ و من گفتم: بله ... و یک هفته بعد از آن «چنین گفت زرتشت» نیچه را برایم خریده بود.... من این کتاب را خواندم و..... آتش گرفتم.

هرگز از یاد نمیبرم که همهٔ بچه ارمنی ها و بچه بهایی ها و کودکان فارس زبان و کودکان کُرد؛ تنها دوستان من بودند و هیچکس نمیتوانست به آنها چپ نگاه کند و همهٔ این دوستان را در نبردهای تدافعی خیابانی و نجات آنها از دست کودکانی که در «لجنزار فرهنگی و تکفیری تشیع» پرورش یافته بودند؛ نجات داده بودم.

هرگز از یاد نمیبرم که گردن گلفت ترین بچه شیعه ای که همه از او میترسیدند را با شیشهٔ شکستهٔ ادکلن به بیمارستان فرستادم و او نیز هرگز زخمهای عمیق صورتش و بخیه ها را فراموش نخواهد کرد.

و باز هرگز از یاد نمیبرم که هیچکس مرا به نام شناسنامه ای ام صدا نمیکرد و مرا «آریایی» صدا میکردند.... زیرا همیشه میگفتم که درست است که ما به زبان ترکی حرف میزنیم..... اما «ماد» و «آریایی» هستیم.
هنوز هم فکر میکنم که من تنها «آریایی» و «ماد» شهرمان بودم و هستم... و بقیه شیعیان تازی پرستی که در لجنزار فرهنگی مسجد و حسینیه پرورش یافته بودند و همچنان پرورش می یابند و به همین دلیل نیز حتی خشکیدن دریاچهٔ آذربایجان نتوانسته است آنها را از لجنزار اسلام و تشیع بیرون بکشد.

نخست انگلی به نام مصباح یزدی و سپس انگل بزرگتری به نام خامنه ای؛ از رشد فرهنگی و زوال فرهنگ و لجنزار اسلام (آیین تباهی) اظهار وحشت کردند....

و امروز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به آتش کشیده شد.....
آیا در این سرزمین هنوز «آریایی» یافت میشود که لجنزارهای فرهنگی تازی پرستان را به آتش بکشند؟ 
یا همهٔ نسل جدید نیز هنوز از نظر فکری کرمهای همان لجنزار آیین تباهی (اسلام) هستند ؟

کژدم

۲ نظر:

  1. چند روز پیش یکی از خوانندگان گرامی در فیسبوک از من پرسید:
    «درود کژدم گرامی در مورد تحولات اوکراین و چگونگی بیرون راندن رئیس جمهور اوکراین و تغییر حکومت و امکان یادگیری از ان برای ایران نیز توضیحاتی بدهید. ممنون»
    و من در پاسخ گفتم:
    «اکثر کارهای مهم در اوکرائین توسط نیروهای ناسیونالیست انجام گرفته است و آنهایی نیز که کشته شده اند متعلق به نیروهای ناسیونالیست ضد روس هستند. بسیار معتقد و شجاع هستند و تشنهٔ خون روسها.

    اگر کسی در ایران میخواهد چیزی یاد بگیرد؛ از آن ۴ نفر اویغور در چین یاد بگیرند که بدون سلاح گرم بیرون آمدند تا بکشند و یا کشته شوند و ۱۴۰ نفر را با چاقو زدند. میتوان بسیجیها و پاسدارها را به همین شیوه کشت و وحشت بزرگی در دلشان انداخت.

    مگر چاقو و موکت بر و اسید و وایتکس و بنزین و صابون در ایران پیدا نمیشود؟»

    مهم این نیست که فکر میکنید مخالف رژیم اسلامی هستید؛ مهم این است که آیا تصمیمی جدی برای سرنگونی رژیم گرفته اید؟؟؟... یا نه؟؟!!
    اگر تصمیمتان را گرفته اید..... این سگهای تازی را بکشید.

    پاسخحذف
  2. cheh zabah goftid.
    omid darm in aryehyi sheei maslak ba kod ayando kar in regim ra tamam konand dar ger in sorat keshvar tejzeh kahad shod

    پاسخحذف