۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

درسهای توا‌مان نبرد سوریه برای رژیم اسلامی حاکم بر ایران و مبارزان راستین راه آزادی (بخش چهارم)

در پایان بخش سوم به دو پرسش اساسی اشاره نمودم که این بخش را با پاسخ به آنها پی میگیرم:

چرا تظاهرات گسترده برای رسیدن به اهداف سیاسی یک پدیدهٔ جهانی است؟

اکثر تظاهرات های گسترده بر اساس فراخوان ها شکل میگیرند مگر آنکه مسئلهٔ خاصی اتفاق بیفتد که موجب انفجار خشم فروخوردهٔ سالهای متمادی از نارضایتی و تحمل را موجب شود. اما برای ادامهٔ تظاهرات های گسترده نیاز به وجود فراخوان است. آنکه فراخوان میدهد و از طرف مردم پذیرفته میشود در آغاز تبدیل به نقطهٔ وحدت وهم آلودی میشود که نقش مغز و حنجرهٔ مردم را به عهده میگیرد؛ لذا تشخیص دردها و خواسته های مشترک مردم برای ادامهٔ جنبش یک ضرورت است. آنچه که تظاهرات های گسترده به دنبال آن هستند؛ فارغ از سازمان یافته و یا گلّه ای بودن آنها به شرح زیر است:
۱- هر تظاهرات سیاسی گسترده ای؛ خود یک فراخوان ملی است؛ گویی که مردم تبریز تمامی ایرانیان را فرا میخوانند و یا مردم کردستان همهٔ ایرانیان را فرا میخوانند که با خواسته های آنها هم نوا شوند. اگر این فراخوان پاسخی در خور توجه از سایر ایرانیان دریافت نکند؛ یا در نطفه خفه میشود و یا بعد از مدتی کوتاه از حرکت می ایستد.
تظاهراتهای خیابانی سال ۸۸ نخستین نمونهٔ این نوع از تظاهراتهای بی پاسخ نبودند؛ بلکه نخستین تظاهراتهای گستردهٔ بی پاسخ به سالهای نخست بعد از فاجعهٔ ۵۷ باز میگردد که نخستین نمونهٔ آن تظاهراتهای گستردهٔ کردستان و سپس تبریز بود. هر دوی این تظاهراتهای گسترده؛ از سوی بخشهای دیگر ایران پاسخی در خور نگرفته و سرکوب شدند.
۲- هر تظاهرات گسترده ای نمایش قدرت مردم در برابر حاکمیت است و نشانگر این مسئله است که حتی اگر امروز به اهدافش نرسد و سرکوب شود؛ دفعهٔ بعد میتواند پر کینه تر و تهاجمی تر باشد. در زمان اجرای پروژهٔ خاتمی شرایط انفجاری شدیدی در سراسر ایران وجود داشت و یکی از ضرورتهای کلید خوردن پروژهٔ خاتمی نیز کنترل بحران از طریق ذله کردن و به ستوه آوردن مردم  با استفاده از تاکتیک نگاه داشتن آنها در شرایط بیم و امید بود. نتیجهٔ پروژهٔ خاتمی (اینجا) آن شد که هیچ یک از خواسته های اساسی مردم بر آورده نشد به همین خاطر نیز در سال ۸۸ تظاهراتی که شعار آن «رای من کو؟» بود از طرف بخش بسیار وسیعی از مردم نادیده گرفته شد ولی فکر نمیکنم که مهمترین مرکز تظاهرات یعنی تهران تا کنون فهمیده باشد که چرا خواسته و فراخوان آنها نتوانست پاسخی در خور از سایر نقاط کشور بگیرد؟ اما قضیه بسیار ساده است و آن اینکه بخشهایی از مردم باهوشتر از بخشهای دیگر هستند و با تجربهٔ پروژهٔ خاتمی؛ میدانستند که موسوی و کروبی برادران شغال هستند. جنبش سال ۸۸ نشان داد که برخلاف تصور؛ تهرانی ها کم هوشترین بخش مردم ایران بودند (این یک توهین نیست و تنها بیان یک واقعیت است) و حتی برای موجود کثیفی مثل رفسنجانی غشّ و ریسه میرفتند؛ همان رفسنجانی که سالهای سال از قدم گذاشتن به تبریز هراس داشت. لذا بسیاری از مردم ایران به سادگی فهمیده بودند که مردم پایتخت حتی حرف دهان خود را نمیفهمند!! زیرا زمانی که ظاهراً عزمشان را برای رفتن به سوی مرکز صدا و سیما جزم کرده بودند؛ ناگهان فائزهٔ بهرمانی با چند زن و دختر بزک کردهٔ آنچنانی و مچ بندهای سبز ظاهر شده و برایشان سخنرانی غرایی نموده و همگی را روانهٔ خانه هایشان کردند. اینکه خامنه ای در گفته های خود این تظاهراتها را «کاریکاتور» نامید بی دلیل نبود و میدانست که هیچ قدرت واقعی در این تظاهراتها وجود ندارد که به نمایش گذاشته شود.از این نظر بود که رژیم نیز با مشاهدهٔ عدم پاسخگویی سایر بخشهای ایران؛ برای سرکوب این تظاهرات ها توانست از سایر نقاط نیروهای کمکی بیاورد و روزهای آخر «جنبش سترون سبز» نیز بیشتر به تظاهرات نیروهای انتظامی شباهت داشت تا تظاهرات مردمی. نهایت بازی نیز به فراخوان قدم زدن سکوت در پیاده روها کشید که در نوع خود؛ اوج یک کمدی تراژیک بود. (اینها درسهایی از شکستهای خودمان هستند).
۳- هر تظاهرات گستردهٔ سیاسی شعارهای خاص خود را دارد که افق و دامنهٔ اهداف آنرا مشخص میسازد؛ شعارها نشان میدهند این جنبش به کجا میخواهد برود؟ رژیم حاکم نیز به راحتی میتواند عمق جریان و شانس گسترش جغرافیایی آنرا به راحتی محاسبه نماید. در سال ۸۸ شعار «رای من کو؟» بعد از هفته ها همچنان در همان حدّ ماند و تغییری نکرد و تنها بعد از نفوذ اندیشه های ناسیونالیستی بود که جرقه های تغییر پدیدار شدند که  شعار سرنگونی و به چالش کشیدن اندیشه های تازی پرستانهٔ رژیم را به درون جنبش میبُرد؛ و به همین خاطر است که افسران اطلاعاتی بخش وسیعی از این تظاهر کنندگان را «خودی ها» قلمداد میکردند.
اگر به تظاهراتهای مردم سوریه نگاهی بیندازیم؛ خواهیم دید که با اینکه سازمان یافته نبودند؛ اما شعارهای آنها و نامهای هفتگی که برای هر تظاهرات هفتگی تعیین میشد؛ در پی فراخوان ملی و شور آفرینی ملی بود و با اینکه در مناطقی نه چندان مهم آغاز شد؛ و بازهم با اینکه ساختار اجتماعی سوریه قبیله ای و عشیره است اما توانست به یک جریان فراگیر تبدیل شود. بنا بر این تعیین شعارها و سنجیدن عمق و گسترهٔ جغرافیایی نفوذ شعارها برای دریافت پژواکی سراسری در سطح ملی بسیار مهم هستند. (این یک درس است).
تظاهراتهای گسترده در آغاز با «توهم همسویی» میان مردم همراه هستند و این نکته دقیقاً همان فرازی است که به پرسش نخستین پاسخ میدهد که چرا تظاهراتهای گسترده یک پدیدهٔ جهانی است؟ اما وظیفهٔ پیشاهنگان مبارزه تبدیل «توهم همسویی» به یک «همسویی واقعی» است. 

نتیجه:
۱- تظاهرات گسترده ای که شعارهایش بیانگرخواستهٔ همگانی در سطح ملی نباشد؛ هر چقدر هم که گسترده باشد؛ قدرتی واقعی را با خود حمل نمیکند و مانند طبلی پر صدا ولی توخالی است (به قول خامنه ای کاریکاتور است و به قول احمدی نژاد خس و خاشاک؛ حال چه خوشتان بیاید و یا بدتان بیاید و یا از من متنفر شوید این یک واقعیت بود) و رژیم به سادگی آنرا با لطایف الحیل از قبیل پراکندن شایعه و سرکوب سخت افزاری؛ پراکنده خواهد نمود.
۲- تظاهرات های گسترده ای که برای سرنگونی رژیم براه می افتند؛ نباید عامل زمان را فراموش کنند. سازمان دهندگان و یا کسانی که چنین فراخوانی را بدهند باید بدانند که مردم انقلابیون حرفه ای نیستند و هر روزه نمیتوان آنها را به خیابانها کشانید و بدون دستاورد ملموس و تحمل کشته ها و زخمیها و اسیر شدگان روانهٔ خانه هایشان نمود. تظاهراتهای گسترده؛ حتی در سطح ملی نباید به عنوان راه اصلی مبارزه؛ بلکه به عنوان بخشی از استراتژی مبارزاتی تعریف شوند و گرنه به شکست می انجامند.
۳- تظاهراتهای گستردهٔ سوریه به ما نشان میدهند که این شیوهٔ مبارزاتی در روند گسترش و تعمیق مبارزات؛ تاریخ مصرف محدودی دارد و اگر به نتیجهٔ مطلوب نرسید؛ باید شیوه های مبارزاتی نوین و موثرتری را بکار گرفت. به بیانی دیگر باید سطح مبارزه را ارتقاء داد.
۴- تظاهراتهای گسترده این پتانسیل را دارد که در روند خود وحدتی سراسری بوجود آورد و مردم را آماده میسازد تا از فرزندان مبارز خود که سطح مبارزه را ارتقاء میدهند حمایت کنند.
اینها نیز دلایل دیگری هستند که تظاهرات گسترده را به عنوان یک شیوهٔ رفتاری انقلابی اجتماعی به عنوان پدیده ای جهانی تثبیت کرده اند.

در صورت عدم وجود سازمانها و احزاب قدرتمند چه میتوان کرد؟

شاید بتوان گفت که این پرسش؛ مهم ترین پرسش در شرایط یأس سیاسی حاکم بر مردم بعد از شکست جنبش پوچ و بی محتوای ۸۸ باشد. البته مردم در طی این حرکت با نبردهای خیابانی  وبخشی از شیوه های مبارزاتی رژیم آشنا شدند؛ اما پوچ و بی محتوا از این نظر که آنهایی که میخواستند رأی شان پس گرفته شود؛ حتی نمیدانستند که جماعتی که به آنها رأی داده اند؛ به هیچ وجه حاضر به رادیکال شدن خواسته های مبارزات نبوده و حتی قصد پیگیری خواسته های خود را که در شعارهای انتخاباتیشان مطرح کرده بودند را نیز نداشتند و تنها میخواستند که از مردم به عنوان نیروی فشار برای چانه زنیهای پشت پردهٔ شان با بیت رهبری استفاده کنند؛ لذا داشتن انتظار ادامهٔ راه تا سرنگونی رژیم از این جماعت کاری احمقانه و نپخته بود. برای درک مسئله باید مثالی بزنم.
میگویند که عیسی ناصری روزی از حواریون (شاگردان) خود پرسید:
عیسی ناصری: تا به کجا با من خواهید آمد؟
حواریون پاسخ دادند: تا دم مرگ...
عیسی ناصری گفت:... نه..... نه تا دم مرگ.... تا آنسوی مرگ... آیا کسی حاضر است تا آنسوی مرگ با من بیاید؟
حواریون عیسی ناصری؛ همگی سکوت کردند.
اکنون این پرسشی است که هم رهبران باید از مردم بپرسند و هم مردم از رهبران بپرسند که به راستی تا به کجا در کنار هم خواهیم بود؟
آن بخش از مردمی که در سال ۸۸ به خیابانها ریختند؛ هرگز از موسوی و کروبی چنین سوالی نکردند؛ اما خاطرهٔ همپالگی این دو شارلاتان (خاتمی)؛ هنوز از یادشان نرفته بود که در نهایت گفت: من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم. اینجا پرسشی است که شرکت کنندگان در جنبش ۸۸ باید از خود بپرسند و آن اینکه:  تا چه حدی ذهن خود را آمادهٔ فریب ۳ باره کرده بودند؟ و همین اکنون چقدر حاضرند تا فریب چند بارهٔ این تخم و ترکه را بخورند؟

سازمانهای افقی

تا کنون آنچه که در ایران تجربه شده است؛ سازمانهای عمودی (هرمی) بوده اند؛ سازمان مجاهدین خلق؛ چریکهای فدایی؛ کومه له؛ حزب دموکرات کردستان ایران؛ حزب توده و..... بسیاری از گروهها و سازمانهای دیگر که این روش سازمانی را در فرهنگ مبارزاتی نهادینه کرده اند؛ اما شیوهٔ دیگری از سازماندهی نیز وجود دارد که به نام «سازماندهی افقی» شهرت دارد. گروههای سلفی-جهادی از این شیوهٔ سازماندهی بسیار سود برده اند؛ اما این شیوهٔ سازماندهی ریشه در تجربیات جنگ جهانی اول و دوم دارد و هم اکنون نیز توسط سرویسهای اطلاعاتی در موارد و موقعیتهای ویژه و پر خطراز این شیوهٔ سازماندهی استفاده میشود.
در اینجا باید یاد آوری کنم که اگر تواناییها و قابلیتهای گروههای سلفی-جهادی در بسیاری از موارد حیرت انگیز مینماید؛ نه تنها به خاطر این است که پیمانی که بسته اند «همراهی تا آنسوی مرگ» است؛ بلکه به صورت وسیعی از سازماندهی افقی استفاده میکنند و این امر را مدیون آموزشهایی هستند که سران آنها در پایگاههای آموزشی نیروهای ویژهٔ حکومتها دیده اند. نسلهای اول این نیروها توسط CIA و ISI پاکستان آموزش دیده اند و اکنون تمامی سرویسهای اطلاعاتی عربی؛ بویژه عربستان سعودی در این امر خبره شده اند. سپاه قدس و وزارت اطلاعات نیز از شیوهٔ سازماندهی افقی بوفور استفاده میکنند و این شیوه از سازماندهی اکنون به صورت یک روش بین المللی در آمده است.

تئوری وحشت

یکی از شیوه هایی که رژیم جمهوری اسلامی برای جلوگیری از رشد هر گونه اندیشهٔ انقلابی و سازمان یافتگی نیروهای انقلابی به کار میبندد؛ ایجاد وحشت از طریق القاء این تفکر است که نیروهای آنها در همه جا حضور دارند و از قدرت نفوذ بالایی در گروهها و سازمانها برخوردارند. این ادعا در صورتی میتواند درست باشد که تمامی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم از آموزشهای بسیار بالایی برخوردار باشند و نه تنها برای آموزش چنین کادرهایی هزینه های سنگینی باید پرداخت شود؛ از سوی دیگر مسئلهٔ استعداد افراد نیز مطرح است و یک عامل تعیین کننده میباشد.
در رابطه با توخالی بودن وحشت از رژیم میتوانید به ویدیوهای سه گانهٔ «هنر جنگیدن» در یو تیوب نیز مراجعه نموده و به بی لیاقتیهای افسران رده بالای امنیتی رژیم نیز پی ببرید (اینجا) که اگر مدعیان رهبری جنبش ۸۸ افرادی بی لیاقت و شیّاد نبودند؛ این افسران بی لیاقت امنیتی و تمامی نیروهای ضد شورش تحت امر آنها راهی گورستان میشدند. پرسش دیگر این است که اگر کار کردن در شرایط امنیتی و وجود نیروهای فراوان دشمن سخت است؛ پس نیروهای وزارت اطلاعات و یا سپاه قدس چگونه میتوانند در کشوری مانند هلند و انگلستان و کانادا و آمریکا و عربستان سعودی..... شبکه های وسیع جاسوسی و خرابکاری سازمان دهند؟ آن هم در جاهایی که نه تعدادی از مردم؛ بلکه همهٔ مردم تقریباً دشمن به حساب می آیند؟
شاید ترس برای رعایت دقیقتر مسائل امنیتی و محاسبات مکرر برای طراحی عملیات مفید باشد؛ اما وحشت یک احساس کرخت کننده است و تمامی تلاش رژیم جمهوری اسلامی برای بوجود آوردن «وحشت» است. موجودی که میترسد به روشهای گوناگون از خطر فرار میکند و از خود به نوعی علایم حیاتی نشان میدهد ؛ اما موجودی که وحشت میکند در گوشه ای کِز کرده و با یک مرده فرقی ندارد و این آن چیزی است که تمامی رژیمهای از جنس جمهوری اسلامی برای بوجود آوردنش تلاش میکنند و نامش را علاج واقعه قبل از وقوع میگذارند و یا به قول آمریکاییها «حملهٔ پیشگیرانه».

انواع سازماندهی های افقی

۱- تشکیل گروههای چند نفرهٔ جدا از هم که هیچگونه رابطهٔ تشکیلاتی با یکدیگر ندارند ولی در مسیری موازی برای یک هدف کلان مبارزه میکنند. این گروهها میتوانند از نظر اهداف مبارزاتی به دو نوع تعریف شوند:
الف: گروههایی که افراد تشکیل دهندهٔ آنها بر سر یک هدف کلان به توافق رسیده اند. به عنوان مثال یک گروه میتواند از مجموعه ای از همسنگران جمهوری خواه و هواداران نظام پادشاهی و حتی مارکسیستها که برای هدف کلان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و کنترل بحران مبارزه میکنند تشکیل شوند.
ب: گروههایی که توسط افراد هم نظر تشکیل میشوند.
۲- تشکیل گروههای مستقل چند نفره که به یک مرکز فرماندهی متصل هستند؛ اما مرکز فرماندهی و یا رهبری از هویت واقعی گروههای هوادار و یا هم سو اطلاعی ندارد و تنها بر اساس پروتوکولهای انقلابی و اعلام تاکتیکهای مبارزاتی آنها را رهبری میکند و هیچگونه رابطهٔ فیزیکی از طریق انسانی میان آنها وجود ندارد.
الف: در چنین حالتی؛ گروههای مستقل به هیچ عنوان نباید اطلاعات واقعی مربوط به هویت افراد و آدرس آنها را در اختیار فرماندهی قرار دهند و تنها با انتخاب نام برای گروه و گزارش تواناییهای گروه و منطقهٔ عملیاتی شان مانند استان و یا شهر را به فرماندهی ابلاغ میکنند. این روش ارتباطی در حالی که فرماندهی را از وضعیت نیروهای موجود آگاه میساز و میتواند تواناییهای خود را محاسبه نماید؛ همچنین در صورت وجود عناصر نفوذی گروهها و انجمنها از کشف شدن توسط نیروهای اطلاعاتی دشمن در امان میمانند.
ب: در چنین حالتی هر گروه میتواند شیوهٔ مبارزاتی خویش را به طور مستقل تعریف کند و خود را بر اساس آن سازمان دهد. مانند گروههای امداد برای آوارگان احتمالی؛گروههای تبلیغاتی و فرهنگی؛ گروههای مسلح تهاجمی و تدافعی؛ گروههای شکار اراذل و اوباش سازمان یافته برای حذف فیزیکی آنها در جهت تأمین امنیت اجتماعی؛ گروههای کمکهای پزشکی به آسیب دیدگان؛ گروههای تخریب و انفجار؛ گروههای آموزش نظامی؛ گروههای ایجاد راهبدانهای خیابانی؛ گروههای شناسایی بیمارستانها برای حفاظت از جان مجروحین درگیریها؛ و....
پ: تا زمانی که هر گروهی به صورت مستقل عمل میکند و مشکل امنیتی در میان گروه وجود ندارد؛ نیازی به «راستی آزمایی» وجود ندارد و گروه با رعایت مسائل امنیتی در رابطه با نیروهای سرکوب رژیم میتواند به حیات خود ادامه دهد. اما زمانی که دو گروه در شرایطی قرار گیرند که خواهان ارتباط با همدیگر باشند؛ نخستین امر «راستی آزمایی» است.
برخی از تشکلهای خارج از کشور مانند باند «تندر» در پی جمع آوری اطلاعات شخصی افرادی هستند که شور انقلابی دارند و با اینکه به طور آشکار اعلام میکنند که توان و امکان دادن آموزشهای مبارزاتی را ندارند؛ با اینهمه این امر را بخشی از روند «راستی آزمایی» قلمداد میکنند. این کار و این ادعا یک دروغ بیشرمانه برای جمع آوری و فروش اطلاعات افراد است. راستی آزمایی واقعی باید براساس ضربه زدن به رژیم باشد و نیازی نیز به جمع آوری اطلاعات شخصی افراد ندارد. به این معنی که زمانی که فردی و یا انجمنی و یا گروهی ادعای انقلابی بودن و مبارزه را دارد؛ نمیتوان از او خواست که به یکی از گروههای اپوزیسیون ضربه بزند؛ چون یک نیروی اطلاعاتی نفوذی با خوشحالی تمام این کار را انجام خواهد داد؛ مهم این است که فرد و یا گروه مدعی با عمل انقلابی و یا قلم و یا یا تبلیغات خود به رژیم ضربه وارد کند. یکی از شگردهای گروه «تندر» این است که از آنهایی که میخواهند مبارزهٔ مسلحانه بکنند میخواهند که مواد انفجاری و یا بمب بسازند و از آن فیلم بگیرند و در اختیار جمشید شار مهد و یا سایر همپالگیهایش قرار دهند. در رابطه با زنده یاد آرش رحمانی پور؛ این فیلمها بعد از دستگیری به عنوان سند در پرونده اش قرار داده شده بود. در مورد آخر نیز کشته شدن زنده یاد «اسعد امیر زرزا» از کادرهای حزب کومه له کردستان ایران بود که بعد از به کشتن دادن او توسط «محسن باپیری» و «جمشید شارمهد»؛ برای استفاده از خون او برایش سوگنامه نوشتند و او را «بابک و سردار ملی نامیدند» (اینجا). دقیقاً استفاده از همان روشی که جمهوری اسلامی که برای تعدادی از جانباختگان جنبش سال ۸۸ که خودشان به قتل رسانیده بودند؛ تشییع جنازه نیز ترتیب میدادند.اما در مورد زنده یاد «اسعد امیر زرزا» باید بگویم که ایشان با توطئهٔ مشترک محسن با پیری و جمشید شارمهد که یک صحنهٔ قلابی و دروغین سوء قصد به جان محسن باپیری ترتیب دادند و جار و جنجال راه انداختند و مدتی بسیار کوتاه بعد از آن زنده یاد «امیر اسعد زرزا» در اربیل به همان شیوه (با چاقو) کشته شد. آخرین گفتگوی زنده یاد «امیر اسعد زرزا در فیسبوک با من چنین بود که در تصویر زیرین مشاهده خواهید نمود: (برای وضوح روی تصویر کلیک کنید)
این اسناد را اگر در کنار هم بگذارید خواهید فهمید که گروههایی مانند «تندر» تنها «چاله های اطلاعاتی» هستند و  هیچ گروه انقلابی به جمع آوری بی دلیل اطلاعات شخصی افراد انقلابی نمیپردازد. در یک تشکل افقی انقلابی واقعی اطلاع از وجود فرد و یا گروه و تواناییهای آن و شهری که در آن است؛ حد اکثر اطلاعاتی است که میتواند ضروری تلقی شود در حالی که جمشید شارمهد در یکی از برنامه های خود این افراد و گروهها را تهدید میکند که اگر اطلاعات شخصی خود را به تندر ندهید؛ آنها نیز از انتشار خبر عملیات آن گروه خود داری خواهند کرد و این در حالی است که هر روز از طریق «میلینگ لیست»  خبرنامه ارسال میکنند.
مطرح نمودن این مسائل اهمیت ویژهٔ دیگری نیز دارد؛ باند «تندر» ادعا میکند که یک تشکل افقی است؛ در حالی که در یک تشکل افقی چه بسا هیچگونه رابطه ای میان مرکزیت و گروه ها وجود نداشته باشد و دستور انجام عملیات ها به صورت غیر مستقیم صادر شوند. به عنوان مثال اگر یکی از انقلابیون از طرف رژیم به قتل برسد؛ کافی است که سازمان مادر از انتقام سخن بگوید و گروههای همسو خودشان میدانند که بنا بر تواناییهای خود و داشتن طرحهای عملیاتی آماده؛ چکار باید بکنند.
تشکیل این گروهها چه به نام انجمنها و یا هسته های مقاومت مردمی و یا هر نام دیگری از هم اکنون ضروری است تا در زمان آغاز حرکتهای مردمی؛ بتوانند بخشی از وظایف مهم شرایط انقلابی را به عهده گیرند.البته من یک نام واحد مانند «اتحادیهٔ میهنی ایران» را ترجیح میدهم تا باعث آشفتگی فکری در میان مردم نگردد. زیرا زمانی که از اتحادیه سخن میگوییم؛ به این مفهوم است که مردم بدانند که در این اتحادیه هم هواداران جمهوری و یا جمهوری فدرال و یا هواداران پادشاهی نیز میتوانند وجود داشته باشند و «اتحادیهٔ میهنی ایران» به عنوان مخرج مشترک «عزم ملی» برای رهایی میهن و رسیدن به دموکراسی شکل گرفته است و به نوبهٔ خود تمرینی برای همزیستی نیروهای آزادیخواه میتواند باشد. البته ناگفته نماند که تشخیص این ضرورتها بستگی به برداشت افراد گوناگون از مسیر اتفاقات آینده دارد. من بر آنم که این مسیر چه بخواهیم و چه نخواهیم مسیری بسیار خونین خواهد بود و گل و بلبل و سنبلی در کار نیست. از نظر من آنچه که ما باید برای روبرو شدن با آن آماده شویم؛ شرایطی است که در سوریه حاکم است؛ کشتار؛ تجاوز؛ بیخانمانی؛ غارت؛ مشکل تغذیه؛ مشکلات دارویی و پزشکی و ده ها مسئلهٔ دیگر که حتی مردم سوریه در ۲۰ ماه پیش حتی فکرش را هم نمیکردند. اما وجود بازیگران بین المللی و منطقه ای و اهمیت ژئوپولیتیک سوریه و سرکوب سیستماتیک رژیم اسد؛ کار را به جایی رسانید که آمار رسمی از بالغ بر ۶۰ هزار کشته سخن میگویند و به همان نسبت باید از زخمیها و ....... سخن گفت. من فکر میکنم که اینها درسهای بسیار بزرگی هستند که با آویختن فروهر به گردن و یا کوروش گفتن حل نخواهند شد.
رژیم جمهوری اسلامی حاکم بر ایران؛ با تمامی امکاناتی که دارد؛ سعی در آرام نشان دادن اوضاع می نماید و این دروغی بیش نیست و اگر هم امروز آرامش نسبی و ظاهری وجود دارد؛ لایه های تنشهای اجتماعی در زیر این سکون ظاهری در حال حرکت به سوی بالا آمدن هستند و زمانی که این لایه های گداخته به سطح برسند؛ دیگر برای گروههای انقلابی؛ بسیار دیر خواهد بود که بتوانند آنرا هدایت کنند.

کژدم









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر