۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

بالاخره حکم جلب ۴ نفر از افراد « حزب الله» را صادر کردند.

پیشتر نیز گفته بودم که مسئلهٔ ترور رفیق حریری و دادگاه لاهه مانند شمشیر داموکلس بالای سر جمهوری اسلامی و رژیم اسد آویخته است. این حکم جلب میتوانست ماهها پیش صادر شود و صادر هم شده بود و آمریکا و اروپاییها خواستند که برای اعلام نمودنش صبر کنند و اسرائیل هم آن موقع جیغ و داد راه انداخت. این نشان میدهد که سیاستمداران اسرائیلی در حماقت دست کمی از رژیم اسلامی ندارند ولی اسرائیلیها میبینند که زمان اعلام « بخشی از احکام» در زمان فعلی بسیار سودمندتر است. بخش بعدی احکام نیز که در رابطه با حکم بازداست اعضای خانوادهٔ کثیف اسد است؛ در نوبت ایستاده است. در مجموع من از این بازی چند نتیجه میگیرم :
۱- مبارزه بر علیه تروریسم و جنایت علیه بشریت ؛ واقعیت ندارد و از آن به عنوان اهرم فشار سیاسی استفاده میشود. دادگاه خمرهای سرخ همچنان ادامه دارد و این داستان هم به آنها خواهد پیوست. عمر البشیر هم که حکم جلب بین المللی دارد در حال گشت و گذار بین المللی است و فرشته های چشم بادامی چینی و ملائک چشم قورباغه ای  عربستان سعودی از او حمایت میکنند.
۲- آنهایی که خیلی در رابطه با « کمپین پتیشن» غرق شده اند تنها دارند به ریش خود میخندند.
اما اینجا یک سوال اساسی مطرح میشود و آن اینکه؛ فرض کنیم که جمهوری اسلامی سرنگون شده است و یک حکومت کاملاً ملی و دموکراتیک در ایران بر سر کار است. این حکومت طبعاً باید حوزه های نفوذ برون مرزی بوجود آورد و منافع ملی ایران را هدایت و پاسداری کند. حال فرض کنیم که در همین لبنان که حوزهٔ نفوذ ماست؛ ناگهان پدیده ای مانند رفیق حریری بیرون می آید و عربستان سعودی و یا روسها و یا هر سگ و گربهٔ دیگری اورا علم میکنند تا حوزهٔ منافع ایران را تضعیف نموده و اگر بتوانند به صفر برسانند. حال وظیفهٔ حاکمیت ملی ایران چیست؟
برای روشن شدن قضیه چند مثال میزنم:
۱- روسها در چچن و یوگسلاوی و گرجستان چه کردند؟ بگوییم روسها بد بودند.
۲- فرانسویها در الجزایر و کشورهای آفریقایی و کانادا چه کردند؟ بگوییم آنها هم بد بودند.
۳- انگلستان در هندوستان و آفریقای جنوبی و در آمریکا و کانادا و .... هر کجا که دستشان رسید چه کردند؟ بگوییم آنها هم بد بودند.
۴- آلمانها چه کردند و هنوز هم میکنند. آنها هم بد بودند.
۵- آمریکاییها در ویتنام و افغانستان و عراق و شیلی و بولیوی و ..... چه کردند؟ آنها هم بد بودند.
نتیجه اینکه ما در دنیایی زندگی میکنیم که همهٔ دولتها مانند گرگ عمل میکنند و حتی اگر نسبت به گلهٔ خود مهربانند؛ اما برای منافع ملی خود؛ در حال نبرد با دیگر ملل هستند.
حالا شما فکر میکنید که چون رفیق حریری خوش تیپ بود و کراوات میزد و بخشی از لبنانیها طرفدارش هستند فرق دارد؟ چرا فرق دارد؟ من فکر میکنم که اگر کسی بسیار خوش تیپ تر از او و بسیار روشنفکر تر و شیک پوش تر از او هم در برابر منافع ملی ما قرار بگیرد؛ باید حذف شود و گرنه ما را حذف خواهد کرد.
اینجور حرفها را دوست نداری؟ نمیخواهی  بازی کنی؟ برو بشین تو خونه و حرف از « مبارزات سیاسی» نزن. مامانت را هم نگران نکن.

کژدم

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

ریشخند «چین» به حکم دادگاه لاهه

همچنانکه در خبرها میبینید؛ محاکمهٔ اعضای حزب کومونیست کامبوج « خمرهای سرخ» که در طول ۵ سال حاکمیت  ( ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ ) بیش از ۲ میلیون نفر را در کامبوج قتل عام کردند؛ همچنان ادامه دارد. آنهایی که به جای طراحی استراتژی و تاکتیکهای مبارزاتی برای سرنگونی رژیم جلادان اسلام دست یازند؛ مردم را برای امضاء پتیشن دعوت میکنند دارند مردم را به دنبال نخود سیاه میفرستند. آخرین نمونهٔ ریشخند نمودن دادگاه لاهه سفر عمر البشیر به ایران و سپس چین است. چین با این حرکت سمبلیک به ریش غرب میخندد و میگوید که بروید کشکتان را بسابید. چین میخواهد بگوید که از بوجود آمدن خاورمیانهٔ بزرگ جلوگیری خواهد کرد. به جنبش دموکراسی خواهی ایران نیز میگوید که شماها هم عددی نیستید.آیا هنوز هم بعضی احمقها فکر میکنند که « پتیشن» و « یوتیوب» و راهپیمایی سکوت راههای مبارزاتی هستند که به نتیجه خواهند رسید؟

کژدم

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

جنبش دموکراسی خواهی ایران و نگاه غرب

جنبش دموکراسی خواهی ایران و نگاه غرب


زمانی که بیش از دو میلیون نفر بعد از اعلام نتایج آرای انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸؛ به خیابانها سرازیر شده و فریاد میزدند « رای من کجاست؟»؛ « موسوی؛ موسوی رای منو پس بگیر». تحلیلگران سیاسی کشورهای غربی؛ از وجود اینهمه جمعیت معترض شوکه شدند. وسعت پوشش سطح خیابانها و هو چیگری جریان « سبز مذهبی» در جهت به کرسی نشاندن ادعای مالکیت بر « جنبش»؛ چنان ذهن تحلیلگران سیاسی غربی را به خود مشغول نمود؛ که در تحلیلهای خود در « سطح » ماندند. شاید هم چنین می انگاشتند که بالاخره هر « سطحی» داری «عمق» نیز هست و اگر بتوانند « سطح » را گسترش دهند؛ حتماً « عمق» نیز گسترش خواهد یافت. اما اینچنین نشد!
سوالهایی که چرایی عدم گسترش جنبش را دنبال میکنند؛ هرگز پاسخی نیافتند. البته ما در انجمن پادشاهی ایران – تندر پاسخهایی برای این سوالات داشتیم؛ اما زیر باران هوچیگریهای «سبز مذهبی» مدفون شدند. تنشها به حدی شدید بود که هیچکس به غیر از فکر کردن به تظاهرات روز بعد؛ هیچ گرایشی به « اندیشیدن» نشان نمیداد. گویی که پیروزی را در دو قدمی خود میدیدند ؛ اما اینچنین نشد! 
معمولاً تماشاگران بهتر از بازیگران موقعیت را میفهمند و همیشه این بحث را دارند که اگر فلان بازیگر به جای رفتن به سمت چپ؛ اگر به راست میرفت و یا عقب میرفت؛ میتوانست موقعیت بازی را عوض کند. اما تعجب آور این است که هیچیک از تحلیلگران سیاسی غرب؛ که تماشاگر بودند. تحلیلها یشان از « سطح » فراتر نرفت. البته منظورم از « تحلیلگران سیاسی غرب » آنهایی هستند که برای «مراکز تحقیقات سیاسی» و یا « اتاقهای فکر» مطلب مینویسند و از پروتوکول های خاصی پیروی میکنند. و گرنه آنهایی که در روزنامه ها و مجلات « ستونهای سیاسی» را اداره میکنند؛ بیشتر به فکر نان شب و قسط خانه و اتوموبیلشان هستند و هرچه بیشتر بتوانند تیراژ فروش را بالا ببرند؛ موفق تر به حساب می آیند. همچنین منظورم آنهایی نیستند که در بنگاههای سخن پراکنی به عنوان تحلیلگر سیاسی کار میکنند و آنچه که به عنوان تحلیل به خورد مردم میدهند؛ نه یک تحلیل سیاسی؛ بلکه قبول « سفارش » یک پروژه برای تدوین یک « سناریوی شبیه تحلیل » است و هدفشان نه تحلیل؛ بلکه « مهندسی افکار » میباشد. اما جالب توجه این است که تحلیلگرانی که برای « اتاقهای فکر» کار میکنند و نتیجهٔ عملی آن را در رفتار دولتها میبینیم نیز بسیار « سطحی» عمل کردند. باز هم به این قسمت از بحث باز خواهم گشت. اما ضروری میدانم که اندکی به گذشتهٔ نه چندان دور برگردیم و ریشه های این پریشان فکری را در آنجا جستجو کنیم.

پدیده ای به نام « خاتمی »


در فروردین سال ۱۳۷۶ دادگاه « ترور میکونوس » رای نهایی خود را اعلام نمود. دادگاهی که روند محاکمه را به مدت ۵ سال اداره کرده بود. « ترور میکونوس » که با یک معامله آغاز شده بود؛ دادگاهش نیز با یک معامله پایان یافت. بگذریم از اینکه ما نه معاملهٔ نخست و نه معاملهٔ پایانی را هرگز فراموش نخواهیم کرد و هرگز نخواهیم بخشید.
به فاصلهٔ دو ماه بعد از پایان معاملهٔ میکونوس؛ فردی کاملاً ناشناخته از نظر سیاسی؛ با اکثریت آرای قابل توجه ۲۰ میلیون؛ به مقام ریاست جمهوری‌ ایران رسید. خاتمی که ظاهراً بر خلاف نظر خامنه ای؛ توانست اکثریت آرا را به خود جلب کند؛ تایید خامنه ای و رفسنجانی  و همچنین « تبریک ناطق نوری » را نیز به یدک میکشید. خاتمی بعد از پایان دو دورهٔ ریاست جمهوری خویش؛ در برابر اتهامات و انتقاداتی که از طرف رای دهندگان متوجه او بودند؛ چنین گفت : « کدام ریاست جمهوری؟ من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم ». سوالی که در آن زمان هیچکس نپرسید این بود که ایشان « تدارکاتچی » کدام سناریوها بودند؟ زمانی که نام خاتمی را میبریم باید این نکته را فراموش نکنیم که نقش او؛ نقش « دلال» و «کار چاق کن» بوده است. او نقش دلالی میان دو جناح را داشت که در ظاهر؛ به ناچار از طرف خامنه ای و رفسنجانی پذیرفته شده بود. اما در پشت پرده اینگونه نبود.
با نگاهی به مهمترین کارهایی که ایشان انجام دادند؛ پاسخ این سوال کلیدی مشخص خواهد شد.

پروژهٔ پیگیری « قتلهای زنجیره ای »


یکی از مواردی که در معاملهٔ ماجرای میکونوس؛ از طرف جمهوری اسلامی پذیرفته شده بود؛ خارج نمودن تیمهای عملیاتی ترور و تیمهای جمع آوری اطلاعاتی بود. با اینکه عملیات ترور مخالفان در اروپا ظاهراً به حالت تعلیق در آمد؛ اما در درون مرزهای ایران به شدت دنبال می شد؛ و این آنچیزی نبود که « اتاقهای فکر» بیت رهبری و وزارت اطلاعات برای شرایط بعد از بحران میکونوس؛ به صلاح میدیدند و تنها منتظر بودند که چند قتل « ضروری» نیز انجام بگیرد و سپس سر و ته قضیه را هم بیاورند. این سناریو در اختیار خاتمی قرار گرفت و ایشان نیز به عنوان تدارکاتچی؛ دستور بازداشت تیمهای عملیاتی را صادر کردند. این دستگیریها به هیچ نوعی از اطلاع رسانی برای مردم نینجامید. اعضای تیمهایی که بازداشت شدند؛ بعد از مدتی آزاد گردیدند و در سازمانهای اطلاعاتی موازی به کار مشغول شدند و فرمانده عملیاتی تیمها ( سعید اسلامی )  نیز به طور مشکوکی با « داروی موبر» ظاهراً خودکشی نمود که بنا بر گفته هایی از طرف هواداران سعید اسلامی که او را شهید خواندند؛ در واقع سعید اسلامی در بیمارستان؛ با تزریق زهر و یا آمپول هوا کشته شد.
خامنه ای دستور داده بود که سناریویی برای ارتباط دادن این قتلها به سرویس اطلاعاتی اسرائیل تهیه شود و نحوهٔ بازجویی از همسر سعید اسلامی نیز نشان میدهد؛ که بازجوها در تلاش برای اثبات این موضوع کار میکنند. این بازجوییها در زمان وزیر اطلاعات برگزیده از طرف خاتمی انجام گردیده است و سند « تدارکاتچی» بودن خاتمی در این سناریو میباشد. اهدافی که این سناریو دنبال میکرد به این قرارند :
۱- خاتمی با در دست گرفتن اجرای سناریو؛ چنین وانمود میکند که با این قتلها نه تنها مخالف بوده است؛ بلکه به عنوان قهرمان « بازسازی» وزارت اطلاعات نیز معرفی میگردد؛ تا بر افزایش محبوبیتش به عنوان فردی «مصمم و عملگرا» در داخل و همزمان در عرصهٔ بین المللی کمک نماید و به عنوان یک فرد طرفدار اصلاحات مطرح گشته و خاطرهٔ فجایع پیشین را از افکار بین المللی بزداید و نوید دوران جدیدی را بدهد.
۲- زدودن خاطرهٔ فجایع قتلهای زنجیره ای و پاک کردن چهرهٔ خامنه ای و رفسنجانی ؛ که در واقع سازمان دهندگان و «مفتیان» اصلی در پشت پردهٔ جنایات بودند.
۳- استفاده از این موقعیت برای فشار آوردن به باندهای محافظه کار؛ برای بازگردانیدن بخشی از قم نشینها به بدنهٔ اصلی حاکمیت که گرچه با مخالفت محافظه کاران و در صدر آنها خامنه ای قرار گرفت؛ ولی قابل اغماض بود.
۴- باز کردن فضای نیم بند ظاهراً سیاسی و در واقع « شبه سیاسی» برای گروههایی که خود را اصلاح طلب مینامیدند. این حرکت با تاسیس و به ثبت رسیدن روزنامه های گوناگون «شبه سیاسی» که اساساً به زبان ایماء و اشاره مینوشتند و روی مطلب خاصی و یا افراد مشخصی تاکید نمیکردند بنا شد. این فضا نه تنها به آموزش سیاسی و جنبش سیاسی راه نمی برد؛ بلکه نوعی فضای « تعبیری و تفسیری» بوجود آورد که به خاطر عدم تجربهٔ سیاسی نسل جوان؛ به عنوان طلایهٔ آزادی و زمینه ای برای رشد سیاسی پذیرفته شد. جنب و جوش بوجود آمده در اثر این تاکتیک؛ این هدف را نیز دنبال مینمود که به کشورهای غربی نشان دهد که رژیم اسلامی در حال پوست اندازی و دگردیسی میباشد؛ تا آنجایی که در مطبوعات اروپایی و آمریکا از خاتمی به عنوان « گورباچف» یاد میشد. این بخش از «هدف طراحان سناریو»؛ به علت دوگانه و مه آلود بودن حوزهٔ عملیاتی آن شدیداً زیر ذره بین بود تا از مسیر راه طراحی شده؛ خارج نشود.

پروژهٔ « گفتگوی تمدنها »


پروژهٔ « گفتگوی تمدنها» بخش دوم سناریویی بود که از طرف وزارت اطلاعات و اتاقهای فکری « بیت رهبری» طراحی شده بود و خاتمی وظیفهٔ «عملیاتی شدن» آنرا بر عهده داشت. عملیاتی کردن این طرح موجبات سفرهای گوناگون و متعدد به خارج از کشور را فراهم نمود که  به گفتگوهای بی سر وته و کشداری انجامید که با آنکه تمامی طرفهای اروپایی  این گفتمان؛ با چهره هایی ظاهراً پر طراوت وخندان جلسات را به پایان میبردند و با کمال میل به ادامهٔ این گفتگوها رغبت نشان میدادند؛ اما بعد از مدتی از ادامهٔ این گفتگوهای بی سر و ته ؛ که اساساً به هیچ نقطهٔ قابل لمسی راه نمیبرد؛ خسته شدند. اهدافی که طراحان سناریوی « گفتگوی تمدنها» و شخص خاتمی به عنوان « دلال»  دو جناح ؛ به دنبال آن بودند به شرح زیر است :
۱- القاء این اندیشه به افکار بین المللی و سران حکومتهای غربی؛ که جمهوری اسلامی در آستانهٔ یک « دگردیسی» است و بهتر است که با آن از در « تعامل» وارد شده و فشارهای بین المللی را کاهش دهند.
۲- القاء این مطلب به کشورهای خارجی؛ که در شرایط کنونی بدون نهادینه شدن درک حقوق مدنی و سازمانهای مربوط به اعمال آن؛ نمیتوان به یک حرکت ریشه ای دست زد زیرا تندروهای مذهبی در مقابل آن ایستادگی خواهند کرد و لذا باید با حد اقلها شروع نموده و به آن قانع بود؛ تا اینکه به شکل گیری تغییر از درون برسیم؛ که البته زمان میخواهد. القاء این نوع از تفکر؛ کشورهای غربی را به صبری نامحدود از نظر زمانی فرا میخواند و از آنها میخواست که در این مدت باید نه تنها صبر کنند؛ بلکه باید کاری هم نکنند که « خامنه ای» آن روی سگی اش بالا بیاید. ( ترساندن از لولو خورخوره) و از سوی دیگر هم با عربده های گاه و بیگاه خامنه ای و سایر محافظه کاران؛ این سناریو تکمیل میشد و به بازی « پلیس خوب و پلیس بد» نزدیک تر میشد.
۳- سناریوی « گفتگوی تمدنها» از سوی دیگر نیروهای مخالف حاکمیت را هم مورد نظر داشت تا اینچنین القاء کند که نباید به رادیکالیسم روی آورد؛ و ایشان در تلاش هستند که روابط بین المللی را با براه انداختن این گفتگوها ترمیم نمایند و در صورت موفقیت نه تنها درهای اقتصادی متقابل میان ایران و کشورهای پیشرفته به روی همدیگر باز خواهد شد؛ بلکه رژیم خواهد توانست با از میان برداشتن تحریمها؛ سرمایه های خارجی را جذب نموده و موجبات شکوفایی اقتصادی را فراهم آورد. این نوع از ساده سازی مسائل باعث شد که بیشتر نیروهای آزادیخواه؛ هر چند که با دیدهٔ شک به این پروژه مینگریستند؛ اما برای ایجاد ننمودن سد در برابر آن؛ از خواسته های خود عدول کنند و این دقیقاً آن چیزی بود که طراحان سناریو میخواستند. یعنی یک حرکت ضعیف و خودسانسور و پشتیبان رژیم با حد اقل خواسته ها. خاتمی با مهارت توانست نه تنها به عنوان تدارکاتچی بلکه به عنوان مسئول اجرایی کردن سناریو؛ با موفقیت عمل کند. انجمن پادشاهی ایران؛ از همان آغاز خاتمی را « شیّاد» نامید و اصالت حرکات و سناریوی پشت سر آن را به زیر سوال برد؛ که با مخالفت گروههای « شبه اپوزیسیون» مواجه گردیده و به «رادیکالیسم و انتظارات بیش از حدّ داشتن» متهم گردید. اتهاماتی که به مرور زمان؛ توخالی بودنشان آشکار شد و حماقت باورمندان به خاتمی که به اغراق او را « گورباچف ایران» نامیدند؛ به شکلی بسیار روشن آشکار شد. اما احساس گرمای آتش؛ بعد از آنکه خانه کاملاً در آتش سوخته است؛ هیچ نشانی از هوشمندی ندارد.

جنبش مدنی و فضای باز سیاسی


منتشر شدن دهها روزنامه و هفته نامهٔ اقتصادی؛ اجتماعی و سیاسی که هیچیک از آنها به مسائل اساسی نمیپرداختند؛ و از سوی باندهای حکومتی معترض راه اندازی شده بودند؛ از طرف جریانهای اصلاح طلب حکومتی؛ به عنوان دوران شکوفایی فرهنگی؛ سیاسی؛ اقتصادی و اجتماعی  و به عنوان شاهکار دورهٔ آغاز اصلاحات ادعایی این باندها تلقی میشوند. در حالی که در هیچیک از این روزنامه ها و مجلات؛ هیچ اشاره ای به مسائل ساختاری نمیشد؛ و آنچه که به جای آن به خورد « نو روشنفکران» داده میشد؛ انتقادات « تکنوکراتیک» بودند. مانند وضعیت نابسامان کشاورزی و یا صنعت نفت و یا صنعت قالیبافی و ناوگان هوایی و….. بودند. در حالی که مسائل ساختاری جدای از مسائل تکنولوژیک هستند و باید آنرا در قانون اساسی جستجو نمود. برای تغییر ساختار سیاسی ؛ بدون چون و چرا؛ باید قانون اساسی را تغییر داد. زیرا ساختار اقتصادی را نه تعداد تلمبه های شرکت نفت و یا هواپیماهای ناوگان هوایی بلکه قانون اساسی است که تعریف نموده است. اشاره های غیر مستقیم و بدون ارائهٔ سند؛ به دزدیها و چپاولها و غارتها که به « افشاگری» شهرت یافته بودند نیز؛ پیش از آنکه در مطبوعات مطرح شوند؛ پیشتر از آن در میان مردم و در گفتگوهای روزانهٔ آنها شنیده میشد و تنها چیزی که برای مردم تازگی داشت؛ این بود که بر روی کاغذ منتشر میشد؛ و مردم فکر میکردند که چون بر روی کاغذ نوشته شده اند؛ بنابراین سندیت پیدا کرده اند. این آن فریب بزرگی بود که خاتمی و باندهای هوادارش برای گمراه کردن روشنفکران و مردم از آن سود بردند و البته بی تجربگی و عدم وجود درک و دانش سیاسی در میان « نو روشنفکران» زمینهٔ این کلاهبرداری سیاسی را برای دارودسته های مدعی اصلاح طلبی فراهم نمود. همه میدانند که « افشاگری» از نظر دیدگاههای کارشناسانه هیچ ارزشی برای تعقیب قضایی ندارند و میتوان آنرا تنها « هوچیگری» نامید. این افشاگریها و در واقع هوچیگریها همین اکنون نیز ادامه دارند ولی چون دیگر انتشار آنها بر روی کاغذ؛ تازگی ندارد؛ لذا مردم به سردی از کنار آن میگذرند و به آنها اعتنایی نمیکنند. خاتمی و باندهای هوادار او؛ دگراندیشان را از بحث در امور ساختاری منع میکردند و به آنها وعدهٔ اصلاحات در چهارچوب موجود ( یعنی قانون اساسی ) را میدادند. بنا براین سخن گفتن از فضای باز سیاسی که به بهانهٔ اصلاحات و عظمت پروژه؛ از هرگونه گفتاری که بتواند « روابط ساختاری» را به زیر سوال ببرد؛ جلوگیری میشد. زیرا اساساً خاتمی و باندهای حامی او برای آموزش سیاسی مردم بر سر کار نیامده بودند؛ بلکه در حال اجرای  سناریوی  بسیار بزرگ و پیچیده ای  بودند که یک هدف اساسی  را در زیر لایه های خود پنهان داشت.
در واقع آنچه که با انتخاب « خاتمی» به عنوان رئیس جمهور کلید خورد؛ عملیاتی شدن سناریویی بود که هدفش پنهان نمودن « پیشرفت پروژهٔ اتمی و تحقیقات موشکی و روابط پنهان با شبکهٔ عبدالقدیر خان» بود. در زمانی که همه مشغول « گفتگوی تمدنها» و « اصلاحات» و تاسیس و تعطیل شدن روزنامه ها؛ شبهای شعر؛ موسیقی و عکسهای پیراهن خونین در دست آقای باطبی…. بودند. مرکز غنی سازی نطنز و دهها کارگاه و سازمان مربوطه در حال شکلگیری و یا ساخت و یا طی مراحل تحقیقات اتمی با کمکهای علمی و فنی گروه عبدالقدیرخان بود؛ از سوی دیگر پروژهٔ ساخت موشکهای تهاجمی و تدافعی نیز به طور گسترده ای ادامه می یافت و زمانی که شبکهٔ عبدالقدیر خان و معاملات بین المللی اتمی این شبکه لو رفت و در پی عقب نشینی لیبی و آشکار نمودن برنامه های اتمی خود در جهت ساخت بمب اتمی در لیبی؛ بازی « گفتگوی تمدنها» و « اصلاح طلبی» نیز به پایان خود نزدیک شد. خاتمی درپی لو رفتن شبکهٔ عبدالقدیر خان و چند ماه پیش از ترک صندلی ریاست جمهوری گفت : « باید اعلام کنم که ایران اکنون دارای تکنونولوژی  غنی سازی اورانیوم است.»؛ و این لبّ مطلب و پایان ماجرا بود. چه بسا اگر شبکهٔ عبدالقدیرخان لو نمی رفت؛ رژیم حاضر میشد که بازی را با یک فرد به اصطلاح « اصلاح طلب» دیگر برای یک زمان ۴ سالهٔ دیگر ادامه دهد.
اکنون یا باید به هوش و ذکاوت طراحان این سناریوی بسیار پیچیده آفرین گفت ( که من میگویم.) و یا به حماقت دسته جمعی تمامی سازمانهای اطلاعاتی و اتاقهای فکری دولتهای غربی باید با صدای بلند خندید؛ ( که من میخندم.). و هم به درد و رنجی که جوانان پرشور و آزادیخواه؛ در کف خیابانها و سلولهای انفرادی کشیدند تاسف خورد؛ ( که من میخورم ).
نتایج بسیار مهمی که رژیم از اجرای این سناریو به دست آورد به شرح زیر است :
۱- ایجاد نوعی از حسّ « وحدت ملی » و به حساب آوردن درگیریهای موجود بین جناحهای سیاسی به حد « دعوای خانوادگی»؛ این مطلب را زمانی میتوان بهتر فهمید که به شرایط انفجاری پیش از انتخاب خاتمی دقت کنیم.
۲- ایجاد فضای صبر و انتظار در عرصهٔ ملی و بین المللی؛ به گونه ای که ایران حتی در بحرانی ترین شرایط بعد از ماجرای ۱۱ سپتامبر؛ مورد حمله قرار نگرفت.
۳- تلاش شبانه روزی زیرزمینی برای پیشبرد پروژه های اتمی و موشکی که در واقع هدف نهایی این سناریوی عظیم بود.
۴- بکار بردن تاکتیک « ذلّه کردن و به ستوه آوردن » که منجر به بوجود آمدن یاس سیاسی عمیق و حس عدم اعتماد به رهبران «جنبش اصلاح طلبی خیالی» گردید. حال آنکه اساساً جنبشی در کار نبود و آنچه که بود در حدّ « سیاه بازی» و به دنبال نخودسیاه فرستادن بود.
۵-  گذار از بحرانها با کمترین هزینهٔ ممکن.

مشکلات بعدی (عوارض جانبی)

به خاطر وسعت میدان بازی؛ که در سناریوی طراحی شده به ناچار پذیرفته شده بود. به طور حتم عوارض جانبی و احتمالی آن نیز پیشبینی شده بوده است. پیچیدگی و وسعت این بازی که بخش بزرگی از آن به ناچار « مه آلود» میباشد و بهتر است آنرا « مناطق خاکستری» بنامیم. دست بخشی از روحانیت را که از پستهای کلیدی رانده شده بودند را باز میگذاشت تا از طریق « همسو نشان دادن» خود با آن بتوانند از آن سود جسته و خود را « طراحان اصلی اصلاحات» جا بزنند و همین کار را هم کردند. این نوع استفاده هر چند که میتوانست به « واقعی جلوه دادن» سناریو کمک کند؛ اما از سوی دیگر به احساسات و اندیشه های اصلاح طلبانه هم میدان رشد میداد؛ که در صورت عمیقتر شدن میتوانست به یک مشکل اصلی تبدیل شود.لذا با سرکوبهای مکرر جنبش آزادیخواهی و گذشتن خاتمی از کنار آن؛ آرام آرام توانستند این مشکل را با « دلسرد » نمودن مبارزین نسبت به خاتمی فرو نشانند. دخالتهای مکرر سپاه و حتی نامهٔ تهدید آمیز آنها هیچکس را از خواب بیدار نکرد؛ هیچکس حتی تصور این  که « قرار است این وضعیت در حد یک بازی محدود  باقی بماند» را به ذهن خود راه نداد.
خاتمی نیز چه در عرصهٔ بین المللی و چه در عرصهٔ درون مرزی؛ خود را به بهانهٔ اینکه « دیگران نمیگذارند» تبرئه مینمود. در هر حال خاتمی بنیانگذار جنبش نبود؛ بلکه اساساً وجود نفرت عمومی از وضعیت موجود بود که که خود را در « تودهنی زدن به خامنه ای» جلوه گر ساخت و مردم به خاطر مبارزه با نظر خامنه ای؛ که ظاهراً به «ناطق نوری» تمایل نشان داده بود به خاتمی رای دادند. به همین دلیل هم با اینکه جنبش به خاطر سرکوبها و نقش منفی خاتمی؛ به زیر خاکستر رفت؛ اما همچنان سوزان و بر افروخته ماند.
اما نمیتوان کتمان کرد که خاتمی و آخوندهای هم نظر وی در قم؛ توانستند در بخشهای مه آلود و خاکستری این سناریو؛ برای خود سربازگیری کنند و بازیهای خاص و جناحی خود را نیز به موازات این سناریو به پیش برند؛ که عمده دست آوردهای آن به شرح زیر است :
آیت الله های رانده شده از صحنهٔ قدرت میدانستند که این آخرین «راند» بازی نیست و خشم فروخوردهٔ مردم دیر یا زود دوباره ؛ و به شکلی از اشکال فوران خواهد نمود. بنابراین ضمن آنکه تلاش میکردند تا بر موج اعتراضات سوار شوند از سوی دیگر خود را برای « راند» بعدی آماده مینمودند.
۱- دادن چراغ سبز نامرئی به حکومتهای غربی برای جلب پشتیبانی آنها.
۲- ساختن قهرمانان قلابی شکنجه شده و گسیل کردن آنان به خارج از کشور و نفوذ دادن آنها در رسانه های غربی.
۳- تلاش برای سازماندهی ایرانیان خارج از کشور حول محور اصلاحات.
۴- تلاش برای ایزوله نمودن گروهها و سازمانهایی که به بر اندازی می اندیشیدند.
۵-  گرفتن ارتباط با سازمانهای ظاهراً طرفدار دموکراسی و حقوق بشری؛ که نقش « دست پنهان» حاکمیتهای غربی را دارند.
۶- نفوذ گسترده در بنگاههای سخن پراکنی غرب.
۷- تماس یا بوجود آوردن تشکلهایی که نقش «لابی» را برای اصلاح طلبان بازی کنند.
این تلاشها باعث گردید که خاتمی به « فعالیت دوگانه» و یا زمینه سازی برای « بازیهای دوگانه» متهم شده و از چشم خامنه ای بیفتد. اما همچنان برای روز مبادا در سبد مهره های خامنه ای حفظ شد.

« صفوی نوین »


خاتمی در طول هشت سال ریاستش به طور مداوم از جریانی سخن میگفت که نه به ولایت فقیه معتقدند و نه به آرمانهای خمینی ایمان دارند و هدفشان برانداختن نظام ولایت فقیهی است ؛ اما وی هیچگاه حتی به یک نام نیز اشاره نکرد و سخنان او در حد « داستان اشباح شریر» باقی ماند و آنچه هم که از طرف افراد حاشیه ای ایشان در این رابطه گفته میشد؛ همه اش آدرس غلط بود و به «حجتیه» ختم میشد. اما سخنان خاتمی در رابطه با این اشباح نشان میداد که نیرویی سیاسی و پر قدرت در حال ظهور است که خاتمی و دوستان همفکرش در قم که مشتی آیت الله های رانده شده از قدرت بودند. از ظهور این شبح وحشت داشتند و به خامنه ای نیز هشدار میدادند که آنها را از خود براند و گرنه دودمان همه برباد خواهد رفت. تمامی این گفته ها نشان از آن دارد که این « اشباح» نه تنها وجود داشتند؛ بلکه در سطوح بالای حاکمیت  لانه کرده و نظریاتی دارند که حداقل بخشی از آن بوی  کنار گذاشتن روحانیت شیعه از قدرت سیاسی را میدهد. همچنین با توجه به سکوت خامنه ای و سایر محافظه کاران؛ از همسویی « اشباح» با آنان خبر میداد؛ و یا حتی میتوان گفت که جریان « اشباح» بسیار قدرتمند بوده است و به همین خاطر کسی قدرت ارز اندام در برابر آنها را نداشته است. این جریان سیاسی قدرتمند همان است که من آنها را « صفوی نوین» مینامم و با توجه به آدرسهایی که خاتمی میداد باید دانست که حتی در زمان ریاست خاتمی یک جریان در حال شکلگیری نبوده است و در همان زمان نیز کاملاً سازمانیافته بوده است و دیگر کار از کار گذشته بوده است و گرنه؛ خامنه ای  به هیچوجه تحمل وجودشان را نمینمود. نتیجهٔ دیگر اینکه اندیشه های سیاسی « صفوی نوین»؛ در ظاهر بسیار با خامنه ای تشابه داشته و همسو بوده است. برای درک بهتر اندیشه های « صفوی نوین» باید تاریخ و اندیشه های سلسلهٔ « صفوی» در ایران را دوباره مرور نمود.
اگر خامنه ای استراتژی ساختن دژ « هلال شیعی» را در سر داشت. صفوی نوین بر اساس داده های وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه از رشد اندیشه های مبتنی بر هویت ایرانی خبر داشت و اگر خامنه ای و باندهای همسو با وی از سرکوب این جریان سخن میگفتند؛ صفوی نوین به آن به چشم یک بستر نوین برای ادامهٔ حکومت شیعی نگاه میکرد. صفوی نوین میدانست که برای پیمودن چنین راهی؛ سختیهای فراوانی در پیش رو دارد و به همین دلیل همگام با خامنه ای و در کنار او شروع به جارو کردن و روبیدن بخشهایی از روحانیت نمود که در راس آنها رفسنجانی و آنچه که به اشتباه اصلاح طلبان نامیده میشوند پرداخت.
صفوی نوین احمدی نژاد را که از طرف خامنه ای نیز مورد تایید بود؛ را برکشید و در برابر کاندیداهای دیگری که بسیار ضعیف بودند؛ بر صندلی ریاست جمهوری نشاند. احمدی نژاد بر خلاف تصور تمامی تحلیلگران؛ نوچهٔ خامنه ای نبود و از همان آغاز نیز نشان داد که با روحانیت رابطهٔ خوبی ندارد و به همین دلیل نیز تمامی سخنان او از سوی به اصطلاح اصلاح طلبان به سخره گرفته میشد و نداشتن روابط صمیمی با روحانیت را به چماقی بر علیه او تبدیل نمودند و برای خامنه ای که نمایندهٔ حفظ سیستم ولایت فقیهی بود؛ خوراک تئوریک برای بر خورد با او فراهم مینمودند. صفوی نوین همسو با ولی فقیه بر طبل ادامهٔ فعالیت اتمی میکوبید ولی اصلاح طلبان و سایر نیروهای اپوزیسیون برای آنکه خود را با آنها همسنگر نشان ندهند؛ به مخالفت با پیگیری پروژهٔ اتمی پرداخته و بخشی از آنها نیز چشم به درگاه قدرتهای غربی دوخته بودند تا سرزمینشان را با خاک یکسان کنند و از اینکه چرا آمریکا به جای ایران به عراق حمله کرد؛ متاسف بودند. زیرا میدانستند که اگر از پروژهٔ اتمی دفاع کنند دیگر مورد توجه «بنگاههای خیریهٔ تقسیم دموکراسی» قرار نخواهند گرفت و مخالفت خود با داشتن تکنولوژی هسته ای را وجه المصالحهٔ پذیرفته شدن از سوی کشورهای غربی قرار دادند. این گروهها هرگز به خود ایمان ندارند و همچنان فکر میکنند که اگر آمریکا و اروپا نخواهند سنگ روی سنگ بنا نمیشود. روحیهٔ «موالی گری» که «مادر» این نوع از نگرش به مسائل سیاسی است؛ از چشم مردم دور نمیماند و به همین دلیل هم بیشتر نیروهای ظاهراً مخالف جمهوری اسلامی؛ آبروباختگانی هستند که حرکات و نظراتشان؛ به پشیزی هم خریداری نمیشود؛ و به همین دلیل است که هواداران رژیم خود را میهن پرست تر از این نیروها میدانند.
ولی فقیه به هیاهوی اتمی از چندین جهت نیاز داشت :
۱- القای این اندیشه که روحانیت با پیشرفت علم مخالف نیست.
۲- رژیم حاکم بر ایران میتواند به بازوی نظامی مسلمانان تبدیل شود.
۳- داشتن یک حربهٔ سیاسی – نظامی استراتژیک برای ادامهٔ بازی در عرصهٔ بین المللی با هدف تضمین بقای رژیم ولایت فقیهی.
۴- حفاضت از مناطق نفوذ خود که « هلال شیعی» نامیده میشود.
۵- هدایت افکار عمومی به سوی مسائل بین المللی؛ برای سرپوش گذاشتن بر فجایع اقتصادی؛ اجتماعی؛ سیاسی که درون سرزمین ایران رخ میدهند.
۶- ایجاد وحدت ملی حول محور شعار « انرژی هسته ای حق مسلم ماست » برای خاموش و دفن کردن هرگونه صدای اعتراض آمیز.
اما صفوی نوین به شکل دیگری به دستاوردهای اتمی نگاه میکرد و از همان آغاز سعی داشت آنرا به عنوان یک دستاورد « ملی» نشان دهد و به همین خاطر همیشه آنرا با « ملی شدن صنعت نفت» مقایسه مینمود. صفوی نوین در این دورهٔ ۶ ساله مناطق نفوذ رژیم را به کشورهای آمریکای لاتین کشاند و هرچند که غلوهای احمدی نژاد موجبات خندهٔ بسیاری از مردم را  فراهم میساخت؛ اما او توانست نسل جدیدی را در درون بسیج و سپاه پرورش دهد؛ که با حاکمیت ولایت فقیه زاویه باز کنند و آخوندها را مشتی « مفتخور» و باندهای طرفدار ولایت فقیه را « رانت خوار» بشمارند. اکنون از نظر هواداران احمدی نژاد فرقی میان رفسنجانی و خانوادهٔ لاریجانی و خامنه ای و اصلاح طلبان و سایر آخوندهای قم نشین وجود ندارد و همگی انگلهای بی مصرفی هستند که به چپاول ثروتهای ملی  مشغول میباشند. از نظر آنها احمدی نژاد یک سردار ملی است که میخواهد و مصمم است تا عدالت اجتماعی و عظمت ایران را به آن بازگرداند و اولین گام آن آخوند زدایی از مراکز قدرت است.
در انتخابات ۱۳۸۸ که احمدی نژاد بار دیگر از صندوقهای رای بیرون آورده شد؛ تمامی فجایع و جنایتهای متعاقب انتخابات؛ به خاطر دخالت مستقیم خامنه ای؛ به پای ولایت فقیه و سایر آخوندهای همسو با ولی فقیه نوشته شد و البته اینچنین هم بود.
صفوی نوین در دورهٔ دوم ریاست احمدی نژاد؛ با توجه به له شدن چهرهٔ روحانیت و بی آبرویی آنها؛ گام بعدی را که من « آغاز دورهٔ انفصال» مینامم؛ برداشت. هر چند که این چالشها میان احمدی نژاد و اعوان و انصار خامنه ای در دور اول هم به چشم میخورد؛ اما در دورهٔ دوم ریاست ایشان شدت گرفت. اکنون حتی یک آیت الله در کنار « صفوی نوین» نیست؛ مگر آخوندهایی که به ولایت فقیه اعتقادی ندارند. احمدی نژاد چنان حرکتهایی انجام داد که خامنه ای را از داخل پستوهای بیت رهبری بیرون کشید و او را مجبور به صدور احکام حکومتی مکرر نمود.
صفوی نوین با این حرکت نشان داد که آنهایی که فکر میکنند؛ ولی فقیه آدمی است که گاهی نصایح مذهبی میکند نیست؛ بلکه او بود که تا کنون سر نخ تمامی اتفاقاتی که افتاده است را در دست داشته است؛ او به زبان بی زبانی گفت که « خاتمی»  چیزی به جز یک عروسک خیمه شب بازی نبوده است و بازهم خواست که بگوید؛ میخواهد این پیر خرفت را از تخت پایین بکشد. کار به جایی رسید که باندهایی که خود را زیر عبای خامنه ای پنهان کرده اند و از مقدس بودن موقعیت وی در سیستم حکومتی سودهای کلان میبرند؛ به او گوشزد نمودند که دست از صدور حکمهای حکومتی بردارد و بهتر است کار را به کفتارها بسپارد.
اکنون کار خامنه ای به جایی رسیده است که آبرو باخته به کنجی خزیده است و دستور لشکرکشی بر علیه احمدی نژاد را صادر نموده و کار را به کفتارها و لاشخورهای مجلس و قوهٔ قضائیه سپرده است و دیگر جرأت اظهار نظر در این مورد را ندارد. اکنون نبرد میان تمامیت روحانیت طرفدار نظریهٔ « ولایت فقیه» اعم از محافظه کار و اصلاح طلب؛ بر علیه صفوی نوین است. این بزرگترین و آخرین نبرد است و به هیچ وجه قابل مقایسه با درگیریهای جناحی میان باندهای گوناگون آخوندها نیست. پیروزی صفوی نوین پایان اندیشهٔ ولایت فقیه است و موج انفجاری آن تمامی جهان تشیع را در خواهد نوردید.
اینکه صفوی نوین در این نبرد پیروز خواهد شد و یا نه؟ مسئله ای است که به مهارتهای آنها در شیوهٔ ادارهٔ نبرد دارد. در طول زمانی که این نبرد جریان خواهد داشت؛ ما شاهد تمامی ترفندها و تاکتیکهای مبارزاتی میان طرفین خواهیم بود و اگر با دیدی روشن به آنها نگاه نکنیم؛ چه بسا ماجراهای این نبرد ما را در خود فروبرد. یک ذهن  روشن باید تمامی ریزه کاریهای طرحهای عملیاتی طرفین درگیر و جبهه های گوناگون در گیری آنان را رصد کند و  تحلیلهای کاربردی ارائه دهد و به تدوین تاکتیکهایی بپردازد تا بتواند  در آن تاثیر بگذارد و بدون آلوده شدن به ماجرا؛ در تعیین مسیر آن نقش ایفاء کند. هرگونه بی توجهی و اندیشیدن به اینکه این یک جنگ زرگری است؛ مبارزان را به تنبلی ذهنی دچار خواهد کرد. حد اقل چیزی که میتوان از تحلیلهای کاربردی این نبرد به دست آورد؛ تمرین عملی بر روی یک نبرد واقعی است. اما فارغ از اینکه کدامیک از طرفین پیروز خواهد شد و یا شکست خواهد خورد؛ مسئلهٔ مهم این است که بدانیم « صفوی نوین»  کیست و شالودهٔ اندیشه های سیاسی آن چیست؟ تا در صورت به صحنه آمدن آن به عنوان «فاتح» در هرم قدرت سیاسی؛ بدانیم که با چه کسانی روبرو هستیم؟

اندیشهٔ سیاسی «صفوی نوین»


« صفوی نوین» بر اساس ۳۲ سال تجربهٔ « مراکز چندگانهٔ قدرت سیاسی» به این نتیجهٔ عملی رسیده است که این نوع از سیستم کارایی ندارد و گویی که هرکسی برای خودش کار میکند و هیچگونه استراتژی کلان سیاسی و اقتصادی؛ عملاً یا وجود ندارد و یا اینکه اگر هم وجود دارد؛ با تغییرات گوناگون در هرم قدرت اجرایی و مراکز متعدد تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی عملاً نا کار آمد میشود. بویژه آنکه وجود باندهای گوناگون و دعواهای جناحی؛  بدون توجه به استراتژیهای کلان؛ نقشی بسیار مخرب ایفاء میکنند. در نتیجه اندیشهٔ سیاسی صفوی نوین بر اساس تمرکز شکل گرفته است. 

۱- اعتقاد به اقتصاد متمرکز :

الف :  این نوع از اقتصاد میتواند به تمرکز سرمایه های کلان بینجامد و قدرت سرمایه گذاری در پروژه های بزرگ را بالا ببرد.
ب : اقتصاد متمرکز سیاستهای کلان اقتصادی را نه تنها تعریف میکند؛ بلکه سرمایه های کوچک را در مسیر اهداف کلان هدایت میکند.
پ : اقتصاد متمرکز میتواند قدرت سیاسی حاکم را تثبیت نماید.

۲- قدرت سیاسی متمرکز :

الف : این نوع از حاکمیت سیاسی؛ هیچ ارگان تصمیم گیرندهٔ سیاسی را تحمل ننموده و تصمیمهای کلان توسط حلقهٔ خاصی از صاحبان قدرت گرفته میشود.
ب : نظرات اتاقهای فکر؛ و سایر نیروهای سیاسی تنها در حد «نظر مشورتی» پذیرفته میشوند. و جنگ و جدال سیاسی خاموش میشود.
پ : قانون اساسی دچار تغییراتی خواهد شد که دست فقها و مفسرین را از قدرت سیاسی کوتاه کند زیرا شرکت دادن آخوندها در مراکز تصمیم گیری میتواند دوباره به عدم تمرکز قدرت سیاسی منجر شود.
ت : مراکز قانونگذاری باید بر اساس استراتژیهای کلان عمل نموده و نقش « راهگشا» داشته باشند.

۳- سیاست خارجی


سیاست خارجی صفوی نوین بر اساس حفظ و رشد منافع اقتصادی و سیاسی و نظامی متمرکز چه در داخل و چه در خارج از یک سو و تحکیم و گسترش حوزه های نفوذ سیاسی – نظامی – اقتصادی  برون مرزی از سوی دیگر تعیین خواهد شد. صفوی نوین به لحاظ تجربی به این نتیجه رسیده است که تنها به این وسیله میتواند هر آنچه را که در چهارچوب سیاستهای کلان تعریف شده؛ مفید تشخیص دهد بدون مزاحمتهای ناشی از منافع جناهها و باندها؛ به اجرا در آورد. تمامی کارگزاران سیاست خارجی ( دیپلماتها) بدون مشورت با مراکز اصلی فرماندهی نمیتوانند نظر خاصی را اعلام و یا اعمال نمایند.

۴- مراکز قانونگذاری


از نظر صفوی نوین؛ مراکز قانونگذاری موظف هستند قوانین را بر اساس سیاستهای کلان دیکته شده؛ به تصویب برسانند.

۵- سیستم قضایی


از نظر صفوی نوین سیستم قضایی باید از حوزهٔ نفوذ باندها و جناحهای مالی و سیاسی خارج شده و تنها بر اساس منویات حاکمیت متمرکز عمل نماید.

۶- آزادی


هر گونه آزادی که نتواند قدرت متمرکز را به چالش بکشد؛ از نظر صفوی نوین امری پذیرفته به شمار می آید. لذا آزادیهای فردی و اجتماعی و مدنی محدود به حدود تعریف شده؛ هیچگونه ایرادی نخواهد داشت.

۷- شیوهٔ تقسیم ثروت


صفوی نوین تا کنون به جز بکار بردن کلماتی « کلّی» از قبیل « عدالت» و « آوردن نفت بر سر سفره های مردم» نظر اجرایی خاصی را مطرح ننموده است.

حال باز میگردم به آنجایی که گفتم :  تمامی گروههای تحلیلگر در سطح ماندند. این تحلیلگران در واقع مانند ماهی در قلاب افتادند و برخی از آنها هنوز از این قلاب رها نشده اند. «اتاقهای فکر» رسمی و غیر رسمی کشورهای غربی؛ بر روی نیروهایی سرمایه گزاری نموده اند که نه تنها آینده ای ندارند؛ بلکه برای استفاده از منافع مالی سرشاری که از آن سود میبرند اطلاعات نادرست به آنها میدهند. آنها طوری وانمود میکنند که گویی میلیونها نفر در پشت سر آنها صف کشیده اند و تنها منتظر یک اشاره و فرمان هستند. حاکمیت نیز از این شرایط سود میبرد و وظیفهٔ انتقال اطلاعات نادرست به دشمن را به « سبز مذهبی» سپرده است. لذا کشورهای غربی تنها دوراه را پیش پای خود میبینند :
۱- به ادعاهای اصلاح طلبان باور داشته باشند.
۲- با رژیم اسلامی وارد مذاکره شوند.
تحلیگران حرفه ای و اتاقهای فکر رسمی و غیر رسمی غرب؛ چنان مجذوب این دو راه شده اند که حتی به احتمال وجود راه سوم فکر هم نمیکنند.
آنچه که غرب در پس پرده های نامرئی دفاع از بهار عربی میجوید و ما در انجمن پادشاهی ایران- تندر از آن آگاهیم. بدون شرکت فعال ایران تحقق نخواهد یافت و پروژهٔ آنان را به یک جنگ فرسایشی تبدیل خواهد نمود. و اقتصاد بزرگ چین همچنان به عنوان یک معضل بزرگ و غیر قابل حل باقی خواهد ماند. آنچه که کشورهای غربی  را وادار به اشتباه میکند؛ چیزی شبیه دیالوگهای مذهبی است. که ابتدا به یک چیزی باور میکنند و سپس میخواهند هر چیزی را با فشار دادن و یا قیچی کردن به نحوی از انحاء در کیسهٔ باورهای خود بگنجانند. تحلیلگران غرب؛ جنبش دموکراسی خواهی ایران را در کلی گوییهای بی سر و ته اصلاح طلبان و یا جمهوری خواهان و سلطنت طلبان خلاصه میکنند و به همین دلیل نیز چنین می اندیشند که دوای درد اینچنین خواسته های سطحی و نپخته ای؛ در دست آنهاست. در حالی که اینچنین نیست و زمان ثابت خواهد کرد که همچنانکه از حول حلیم خاتمی در دیگ افتادند؛ بار دیگر نیز در این دیگ خواهند افتاد و با پوستی تاول زده از دیگ خارج خواهند شد.

کژدم 



   

 

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

حلقهٔ محاصره بر رژیم سوریه تنگتر میشود


ترکیهٔ عثمانی و ناتانیاهو و امام حسین اوباما؛ در یک مذاکرهٔ فراگیر به توافق رسیده اند تا ترکیه نقش فعالتری در رابطه با حماس را بر عهده بگیرد و همچنین به پشتیبانی نیروهای آمریکا در دریای مدیترانه و پشتیبانی اسرائیل در در گیری نظامی احتمالی با سوریه اطمینان داشته باشد.
منبع خبر دبکا فایل
بر خلاف مطالب نقل شده در رسانهٔ لبنانی « الاخبار» که از رسانه های حزب الله لبنان است؛ مبنی بر اینکه در صورت دخالت ناتو در سوریه؛ ایران پایگاههای ناتو را در ترکیه موشک باران خواهد کرد. نظر شخص من این است که رژیم کثیف اسلامی بر خلاف عربده هایی که صدایش از بوقهای دیگران شنیده میشود. جرأت مداخله در چنین معادلهٔ بزرگی را ندارد و مانند مسئلهٔ بحرین باید با خفت و خواری به تماشای ماجرا خواهد نشست و حد اکثر اینکه از طریق مرزهای عراق به فرستادن نیرو و سلاح اقدام خواهد نمود.البته اگر چنین مسئله ای از چشم فردی مثل من که در گوشه ای نشسته ام دور نیست؛ طبعاً از نگاه استراتژیستهای نظامی که از صدها کانال اطلاعاتی در جریان تحرکات سپاه قدس در عراق قرار میگیرند نیز دور نخواهد بود. من در دو مطلب به نامهای « هوی... قاسم سلیمانی...» تنها تلاش کردم که بگویم که اگر من میبینم که شما در چه فکری هستید؛ ترکهای عثمانی و آمریکا و اروپا و اسرائیل نه تنها پیشتر از من میدانند؛ بلکه در حال طراحی عملیات بر ضد تحرکات شما هستند. اولین دخالتهای رسمی سپاه قدس میتواند به شعله ور شدن جنگ در خلیج فارس نیز بینجامد و نیروهای عربستان نیز با وارد شدن به خاک اردن لبنان را به محاصره در آورند و چه بسا به کمک نیروهای ۱۴ مارس به خاک لبنان وار شوند. به هر حال زمان به نفع رژیم کثیف اسلامی نیست و  هر ثانیه ای را که در عقب نشینی منظم تلف کنند؛ باعث وارد شدن تلفات و خسارتهای بیشتر شده و چه بسا عراق نیز به کام جنگ  فرو رود.
این آن چیزی است که من میبینم

کژدم 

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

بهار عربی؛ هلال شیعی و خاورمیانهٔ بزرگ

اکنون در حالی به سوی استقبال از « خاورمیانهٔ بزرگ» میرویم که در دو سه سال آینده؛ ایران شاید حتی قادر به استخراج نفت برای مصارف داخلی خود نباشد. چند روز پیش در مقالهٔ « دولت جدید لبنان و ... » تلاش کردم تا بتوانم یک دید مشخص اما خلاصه را در رابطه با بهار عربی و خاورمیانهٔ بزرگ عرضه کنم. متاسفانه گویا زمانی که نوشته ها رنگ « طنز گزنده»  پیدا میکنند خواننده های بیشتری را به خود جلب مینماید؛ تا اینکه صحبت از مسائل خسته کنندهٔ استراتژیک به میان می آیند. زمانی که مثلاً کروبی عطسه میکند و یا ژنرال سازگارا دعوت به راهپیمایی سکوت میکند و یا رضا پهلوی برای یکصد هزارمین بار سخنان یاوه اش را که متعلق به زمان حضرت آدم است را تکرار میکند؛ همه برایش کف میزنند. متاسفانه جنبش با شوی مایکل جکسون عوضی گرفته شده است و هیچ کس علاقه ای به مسائل خسته کنندهٔ جدی از خود نشان نمیدهند.
به هر حال..... من هم از رو نخواهم رفت و آنچه که یاران ایرانخواه نیاز به دانستنش را دارند را؛ باز هم مطرح خواهم نمود؛ تا شاید گوشهایی شنوا پیداشوند و حساسیت مسئلهٔ سرنگونی رژیم را از بعد « طول زمان لازم برای سرنگونی» را نیز در نظر داشته باشند.
زمانی که بلیط هواپیمایتان را خریده اید ولی ۳ ساعت دیرتر به فرودگاه میرسید؛ هم پول بلیط تان را از دست داده اید و هم به مقصد نرسیده اید و باید منتظر پرواز بعدی بمانید و اگر در مقصد مورد نظر کار واجبی داشته اید از آن هم وا مانده اید و دهها مسئلهٔ دیگر که همگی « شکست» به حساب می آیند. حال اگر در آخر کار بنشینید و بگویید که تقصیر فلانکس و بهمانکس بود؛ دردی دوا نخواهد شد. بنابراین پارامتر « زمان» را باید بسیار مهم دانست و در یک نبرد فرسایشی هیچکس برنده نخواهد شد بلکه فرسوده تر خواهد شد.
آمریکا و اروپا در حال پی ریزی « زیربنا»یی هستند که میخواهند در آینده ای بسیار نزدیک؛ بنای یک « اقتصاد عظیم» را در خاورمیانهٔ بزرگ بسازند. اقتصادی که ایران میتواند به خاطر داشتن نیروی انسانی عظیم و منابع انرژی و سایر منابع زیرزمینی اش در آن شرکت فعالی داشته باشد و ویرانه های حاصل از ۳۲ سال حاکمیت انگلهای اسلامی را باز سازی نماید. رژیم حاکم بر سوریه و بعد از آن حاکمیت شیعی عراق آخرین دیوارهای دژ هلال شیعی هستند که باقی مانده اند و عربستان سعودی نیز دیر یا زود چه بخواهد و یا نخواهد به این پروژه خواهد پیوست و شیخ  نشینهای حوزهٔ خلیج فارس نیز از هم اکنون آستینهای خود را بالا زده اند و آمادهٔ کار هستند و به همین دلیل نیز به سرنگونی حاکمیت لیبی نظر مثبت نشان دادند. دشمنان خاورمیانهٔ بزرگ کشور چین در درجهٔ نخست و جمهوری ننگین اسلامی و اسرائیل در درجهٔ دوم  و روسیه در درجهٔ سوم و عربستان سعودی در درجهٔ چهارم هستند. اگر ایران نتواند به موقع در این پروژهٔ بزرگ نقش بازی کند بعد از مدتی هرگز نخواهد توانست جایگاه شایستهٔ خود را در خاورمیانهٔ بزرگ پیدا نماید. زیرا بعد از تشکیل این زنجیرهٔ اقتصادی « لابیهای ضد ایرانی» فراوانی پیدا خواهند شد که نقش ایران را هر چه بیشتر کمرنگتر نمایند. ترکهای عثمانی؛ اسرائیل و شیخ نشینهای حوزهٔ خلیج فارس و سوریه و مصر این لابیها را بر علیه ایران کارگردانی خواهند کرد. بیدار شدن و دست و روی شستن اولین گام برای فعالیت روزانه است. حالی به حالی شدن با عطسهٔ کروبی و سرفهٔ موسوی و یا کیفور شدن با دلقک بازیهای رضا پهلوی شما را تا بعد از نیمروز در رخوت خواب نگاه خواهد داشت.

کژدم 

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

شیوهٔ اندازه گیری حجم مغز «سبز مذهبی» و « حزب اللهی»

برای اندازه گیری یک « مغز» مذهبی « مقلد» روش ریاضی بسیار ساده ای وجود دارد که بعد از توضیح کیفیت کارکرد اینگونه مغزها به آن نیز خواهم پرداخت. مغز مذهبی بوجود آورندهٔ « ذهن مذهبی» است که فرمول عمومی کارکرد آن این است : « شتر سرخ موی امّ المؤمنین عایشه + چند کیلو فضلهٔ تازهٔ مربوطه + بوی بخارات مربوطه + نئشهٔ عرفانی + عروج = رسیدن به بهشت موعود » یعنی کافی است که شما یک « شتر مقدس» و یا یک شتر سوار مقدس برای یک «ذهن مذهبی» درست کنید و ببینید که چگونه طبق فرمول به بهشت میرسند و در طول مسیر نیز خواهید دید که چگونه رگهای گردن و پیشانی شان برای دفاع از شتر و یا شتر سوار باد میکند.
مسئله این است که بخش ولایت فقیهیها در پی جذب سبز مذهبی اند و فکر میکنند که سبز مذهبی؛ همهٔ جنبش است. در حالی که سبز مذهبی بخش بسیار کوچکی است که با اطلاع از وجود اپوزیسیون خاموش؛ میخواست آنها را به نفع خود به میدان بیاورد و اپوزیسیون «دموکراسی خواه و ایران خواه » نیز میخواست به بهانهٔ « رای من کو؟» حرف دلش را بزند. اما آزادیخواهان یک اشتباه بزرگ انجام دادند و آن اینکه « دودول و تیغ » را دادند دست سبز مذهبی تا « ختنه» اش کند. آنها هم طوری ختنه کردند که جنبش  از فرط خونریزی و درد شدید به حالت اغما رفت. حالا کار به جایی رسیده است که هیچ آزادیخواهی حاضر نیست بار دیگر « دودولش» را به دست سبز مذهبی بدهد و اگر هم اینکار را بکند؛ حتماً تیغ را به آنها نخواهد داد. 
اکنون تعداد « دلّاک» ها زیادشده است  و هر کدامشان نیز یک تیغ دستشان گرفته اند و دنبال مشتری میگردند. صدای داد و بیدادها مثل میدان تره بار شده است و اتفاقاتی عجیب در حال افتادن است. یک عده ای راه افتاده اند و به بهانهٔ انتقاد از دولت؛ چنان تعریفهایی از مشائی میکنند که بیشتر جنبهٔ تبلیغ دارد تا انتقاد. از طرف دیگر خامنه ای هم یک عروسک جدید « باربی خامنه ای» را به بازار فرستاده است که بزند روی دست « صفوی نوین». این « باربی» اسمش « نوریزاد» است که کم مانده از خودمختاری برای کردستان هم حرف بزند؛ تا یک نوع گرایش از نوع سوم به وجود بیاورد تا « اهل تسنن» را که به هیچ وجه از جنبش سبز دفاع نکردند را به میدان بکشاند و از رای آنها برای مقابله با « صفوی نوین» استفاده کند. اما مردم آذربایجان و کردستان و بلوچستان و خوزستان و ترکمن صحرا؛ فریب اصلاح طلبان را نخوردند؛ و فریب « نوریزاد» را هم نخواهند خورد. نوریزاد بیرون آمده است که « شلتاق» کند. حالا « عمادالدین باقی» هم آمده است که بازی دیگری را شروع کند ولی تاکنون حرفهای شاعرانه اش را شروع نکرده است. هدف ولی وقیح در مجموع « تکه پاره» کردن آرای مردم است تا رای دندانگیری به « صفوی نوین» نرسد. اما هنوز نفهمیده اند که مردم کردستان به احزاب کرد و فراخوان آنها وفادارند و به میدان نخواهند آمد. اساساً آنهایی که به جنبش سبز نپیوستند؛ عطای حرکتهای اسلامی را به لقایش بخشیده اند. حتی برای صفوی نوین نیز بسیار سخت خواهد بود که نظر آنان را جلب کند. مردمان شیعه مسلک نیز هنوز « تلّ سیب زمینی کنار خیابان» را به شعارهای حپروتی افرادی از قبیل نوریزاد و عماد الدین باقی؛ ترجیح خواهند داد. باور نمیکنید؟ بنشینید تا وقتش برسد. 
آنچه که هنوز مغز کوچک سبز مذهبی به آن پی نبرده است این است که؛ خامنه ای با رویاندن « نوریزادها و عمادالدین باقی ها و دوختور خزعلی ها» در حال به حاشیه بردن کروبی و موسوی است و اکنون در حال « لیدر تراشی» برای « سبز مذهبی» است. ( شتر مقدس و شتر سوار مقدس )باز هم اگر باور نمیکنید بنشینید و تماشا کنید.

فرمول اندازه گیری حجم مغز «سبز مذهبی» و «حزب اللهی»  :

اساساً ضخامت استخوان جمجمهٔ سبز مذهبی و حزب اللهی ها؛ تقریباً ۱۰ سانتیمتر است؛ لذا اگر از شعاع داخلی یک جمجمهٔ معمولی ۱۰ سانتیمتر کم کنی؛ حجم مغز آنها را میتوانی بدست بیاوری.

کژدم 

سقوط توپولوف در روسیه

در سقوط هواپیمای توپولف در خاک روسیه که اخیراً اتفاق افتاد؛ ۳ تن از دانشمندان هسته ای برجستهٔ روسی که طراحی و ساخت نیروگاه بوشهر بر عهدهٔ آنان بوده است؛ در شمار قربانیان این سانحهٔ هوایی بوده اند. نام این ۳ تن عبارتند از :
۱- سرگی ریزهوف
۲- گنادی بانویک
۳- نیکولای ترونوف
سیستم اطلاعاتی روسیه تحقیقاتی را شروع کرده است تا علت هم سفر بودن این ۳ دانشمند برجسته در یک هواپیما را بررسی نماید.
منبع خبر : دبکا فایل

پاسخی کوتاه به فحشها

وقتی با ارائهٔ سند و دلیل میگویم که « سبز مذهبی» در حال جفتگیری با خامنه ای است؛ بعضی ها خیلی ناراحت شدند. این هم یک نمونهٔ دیگر که منجر به بسته شدن موقت نشریهٔ حزب الله شد ( اینجا ). آقایان « سبز اللهی ها» میتوانند بگویند که چرا « توده نفتی ها»  اینقدر عاشق چشم و ابروی « سبز مذهبی» است و چرا اینقدر دوست دارد که رهبر فرزانه به «سبزاللهی» ها بپیوندد؟ آیا توده ایها چون «ارواح عمّهٔ شان» مثلاً سوسیالیست هستند و در دورهٔ خمینی و بعد هم خاتمی بلوچستان و کردستان و خوزستان و یاخچی آبادها همه گلستان شدند هوادار خط امام و دوران طلایی امام است؟ اینها که گفتم هنوز اول کار است. حالا بازهم فحش بدین. نترسین سانسور نمیکنم.

کژدم

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

هی...قاسم سلیمانی...فرمانده سپاه قدس...باز هم با تو ام....

اینکه چندتا موشک بزنی توی مقر آمریکاییها که حواسشون جمع باشه؛ دیگه تموم شد....شاید یه وقتی موثر بود و لی «پترائوس» خایهٔ همه تونو یک جا کشید....حالا بگو نکشید. جلو آینه چی میگی؟
از حالا شاید یک ماه وقت داری که بازی رو که بهت گفتم انجام بدی. بعدش دیگه خیلی دیر میشه. یعنی موقعیت میسوزه.... فکر نکن دارم شوخی میکنم. اگه به شوخی بگیری؛ میبازی. علوی ها هم میبازند؛ شیعیان جنوب لبنان هم میبازند. به فکر دست به یکی شدن با یک بخشی از ارتش برای کودتا علیه بشار اسد هم نباش. مردم سوریه از همین حالا میدونن.اگه هم خودشون نمیدونستن؛ بهشون یاد دادن. داستان سر تغییرات در رژیمهای سیاسیه؛ خودت هم میدونی که قضیه خیلی بزرگتر از اونه که وسط راه ولش کنن. روی چین و روسیه هم حساب نکن؛ درسته که بازی اساساً برای کشیدن خایهٔ چینی هاست؛ ولی چین و روسیه هم ازشون کاری بر نمیاد. اروپا و آمریکا؛ به کمک ترکهای عثمانی هر دوتاشونو دور میزنن. عوض اینکه جلوی بازی رو بگیری؛ وارد بازی بشی بهتره. حداقل خیلی کمتر میبازی و شاید هم دیدی که نه تنها نباختی؛ بلکه این وسط خیلی هم برد داشتی. از من گفتن. از شما شنیدن و یا نشنیدن. یکی دو ماه دیگه میبینیم چی شد. یا من مزخرف میگفتم؛ یا شما اشتباه کردید. 

کژدم

بوی گند میاد...شما هم میشنوید؟

«نوری زاد» که اول مداح خامنه ای بود و سپس منتقد دوآتشه شد؟؟!! و تمامی حملاتش به طورمستقیم متوجه خامنه ای بود؛ ناگهان آزاد شد. از آنطرف خاتمی گفت که رهبر فرزانه به خاطر ظلمی که به او شده است « ندا» و « سهراب » را ببخشد که به او ظلم کردند؛ حتی خانواده هایشان را هم ببخشد که اینچنین بچه هایی را بزرگ کردند. مردم بلوچستان و کردستان و کپر نشینها را ببخشد که سرزمینشان را شیعه گری به برهوت تبدیل کرده است. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز از « آشتی ملی» صحبت میکند. پشت بند آن «روزینامهٔ» اعتماد منتشر میشود و مسعود بهنود که از دوستان « سوروس» و ژنرال سازگارا است میگوید که این روزینامه چون خیلی حرفه ای عمل کرده است توانست خود را تا آخر حفظ کند و حالا هم اولین روزینامه است که دوباره منتشر میشود. ناگهان عماد الدین باقی هم که تمامی انتقادات تند و تیزش متوجه خامنه ای بود نیز آزاد میشود.
آیا بوی گند به مشامتان میرسد؟.... هنوز نه؟
اگه یک کوچه را تصور کنید که قپّه قپّه در هر قدم  آن ریده اند و «راهنمای مسیر» ترسیم کرده اند؛ باید بدانید که چه خبر است؟
اصلاح طلبان و رهبر فرزانه در حال « جفتگیری» هستند و اینهایی که میبینید « بچه های حاصله» از این جفتگیری اند. اگر مدتی هم به همین ترتیب پیش برود دیگر از دست « قپّه های گه» نمیتوان در کوچه قدم گذاشت و باید پاورچین؛ پاورچین راه رفت.
پیشتر ها گفته بودم که « سبز مذهبی» همانهایی هستند که ۲۰ سال پیش پیراهنهایشان را روی شلوارشان می انداختند؛ همان بچه بسیجی هایی که با « کلت» توی دانشگاه می آمدند. حالا هم چون « آلاف علوف» بهشان پیشنهاد شده؛ پشت در « بیت رهبری» توی صف ایستاده اند که به ترتیب وارد شده و شلوار مبارکشان را «تا اندازهٔ لازم برای جفتگیری» پایین بکشند و کوچه را رنگین تر سازند.
سبز مذهبی عاشق ولایت فقیه است و نمیتواند بدون ولی فقیه « حامله» شود. چون معمولاً دو حیوان باید « همجنس» باشند تابتوانند جفتگیری  کرده و محصول بدهند.
« صفوی نوین» هم برنامه هایی برای « گندزدایی کوچه ها» خواهد داشت. احتمال میدهم « اکبر گنجی» نقش گندزدایی را به عهده بگیرد.  

کژدم


۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

شیوهٔ « مقاومت منفی» در جنبش رهایی بخش مردم سوریه

در چند روز گذشته؛ توسط دوستانی که دارم توانستم با تعدادی از فعالین جنبش مردم سوریه گفتگوی کوتاهی داشته باشم. که اگر این دوستان نقش معرف را بازی نمینمودند؛ چه بسا به خاطر « ایرانی بودن» نمیتوانستم با آنها تماس بگیرم. آنچه که در میان تمامی گروههای سیاسی سوری دیده میشود؛ نوعی همبستگی سازمانیافته است. اینکه شما مذهبی هستید و یا نیستید؛ تفاوتی ندارد و آنها زیستن در کنار یکدیگر و همبستگی با همدیگر را دریافته اند. هدف اصلی سرنگونی رژیم است و شما حتی یک نفر را پیدا نمیکنید که مثلاً از اصلاحات صحبت کند. بخشی ازعلویهای سوریه هم به سوریه بازگشته اند تا به کشتار دیگران بپردازند. اخباری که توانستم دریافت کنم به شرح زیر هستند :
۱- تمامی گروههای سوری به این نتیجه رسیده اند که در شرایط کنونی دست به سلاح نبرند و منتظر شرایط مقتضی هستند. عدم میل آنها نسبت به مقاومت مسلحانه را در ساخت « عشیره ای» مردم سوریه ؛ میدانند و از اینکه شرایط « لیبیایی» شود میهراسند.
۲- فعالین جنبش برای آوارگان کمک مالی جمع میکنند.
۳- یک شبکهٔ ارتباطی بین المللی بوجود آورده اند که کمکهای مالی و سایر کمکهای دیگر را به طرف مراکزی که آوارگان در آنجا اسکان داده شده اند؛ هدایت نمایند.
۴- دید بسیار روشنی نسبت به اهداف پشت پردهٔ کمکهای ترکیهٔ عثمانی دارند و میخواهند تا آنجایی که میتوانند حتی ترکهای عثمانی را نیز به پرداختن کمک مالی برای پیروزی جنبش مردم سوریه بکشانند و برای اینکار نیز به مردم خود گفته اند که پرچمهای ترکیه را نیز در کنار پرچم سوریه به اهتزاز در آورند و ترکها را به هیجان آورده و از کمکهای مالی آنها سود جویند و در واقع آنها را بدوشند و میگویند که حماس سالهاست که اینکار را میکند.
۵- اکنون فرار سربازان از خدمت شدت یافته است و رو به گسترش میباشد. اکثر آنها سلاح بر زمین میگذارند و فرار میکنند و تعدادی هم به نبرد بر علیه نیروهای گارد ویژه میپردازند که در شرایط فعلی تعداد اینگونه مقاومتهای مسلحانه  اندک است و تنها به شکل درگیری بین نظامیان صورت میگیرد و رهبران جنبش آنرا تایید میکنند؛ ولی از مردم میخواهند که دست به سلاح نبرند.
۶- در شرایط کنونی از احتمال کودتا بوسیلهٔ بخشی از ارتش علیه بشار اسد و به تحریک ایران ؛ سخن میگویند. آنها میگویند که رژیم ایران برای حفظ حزب الله در لبنان؛ در نهایت امکان دارد که از چنین ترفندی استفاده نماید.
۷- رهبران جنبش سوریه حتی از همین اکنون خود را برای شرایط بعد از کودتای احتمالی نیز آماده کرده اند و معتقدند که منتظر هستند تا کودتا انجام گیرد و رژیم بیشتر تضعیف شود؛ تا آسانتر به حساب بقیه برسند.
۸- هیچگونه اختلافی در رابطه با اینکه این بخش از رژیم خوب است و آن بخش دیگر بد است؛ در میان آنهایی که من دیدم وجود ندارد و درک عمومی این است که تمامی  سران فاسد هستند  لذا به چیزی به غیر از سرنگونی رژیم فکر نمیکنند.
۹- درک عمومی در رابطه با دموکراسی و آزادی یکسان و شبه سیاسی است و اساساً آزادیهای مدنی و آزادیهای سیاسی را همان دموکراسی مینامند.
۱۰- رفع مشکلات اقتصادی ؛ یکی از مهمترین مسايل آنهاست و به همین خاطر هم هست که در برابر تمامی کشتارها و شکنجه ها نه تنها از نفس نیفتاده اند؛ بلکه هر روز بیش از پیش مصمم تر به پیش میروند.
درک شخصی من این است که جنبش سوریه از جنبش سبز و اپوزیسیون ایران بسیار پیشرفته تر و عمیقتر است.

کژدم


۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

هی...قاسم سلیمانی...فرمانده سپاه قدس...با تو ام....میخواهی بشنوی؟

میدانم که وقتی به سربازات دستور میدی بپرند؛ میپرسند چند متر؟ و نمی پرسند چرا؟ رسمش هم همین است. تو که بهتر ازهمه میدانی که سرباز از تصویر بزرگی که تو میبینی؛ هیچ اطلاعی ندارد. خودت بهتر از همه میدانی که ساختن دژ « هلال شیعی » همه اش به عهدهٔ سپاه قدس بوده است. کسی هم نمیتواند بگوید که شما فرمانده خوبی نیستی! هرکی هم بگه ؛ من میگم خوب؛ اگر قاسم سلیمانی را قبول نداری... خودت بفرما ببینینیم چکار میکنی؟ کاری به کار بحثهای آکادمیک هم ندارم که من بگم  ساختن دژ« هلال شیعی» استراتژی غلطی بوده است و تو هم هزارتا دلیل بیاری که درست بوده است؟! کار از این کارها گذشته؛ الآن کارهای فوری تری مورد نیاز است. بیا با هم مرور کنیم :
۱- رژیم سوریه به هر صورت رفتنی است. نتیجه اینکه روی خر لنگ سرمایه گذاری نکن. خودت هم بهتر از همه میدانی که « عماد مغنیه » را بشار اسد سر به نیست کرد. کارش هم بر اساس پروتوکول « ضرورت » درست بود؛ چونکه نمیشد وقتی اسمش در دادگاه لاهه علنی بشه؛ حذفش کرد؛ چون یا شما نمیگذاشتین و یاخیلی بودار میشد. اونا گفتند اسرائیل کشتش ؛ توهم گفتی بذار ما هم تحقیق بکنیم؛ اسد هم گفت برو ماستتو بخور؛ بذار همینجوری گردن اسرائیل بیفته بهتره. درست میگم یانه؟
۲- ترکیه عثمانی؛ داره خیلی شلتاق میکنه و نقش بزرگتری به عهده میگیره و وقتی که « خر لنگ» سرنگون بشه؛ دیگه جایی برای شما نمیمونه و همه چی رو باهم میبازید. دولت حزب الله لبنان هم بعد از اسد به یک « گوز» بند خواهد شد. اخوان المسلمین سوریه و مصر هم دیگه بهتون اصلاً رو نخواهند داد و دستتون از غزه هم کوتاه خواهد شد. درست میگم یا نه؟
اما حالا باز هم کارتهایی دارید که میتوانید با آن بازی کنید. میپرسی کدوم کارد؟ کاردهاتون توی جیب منه؛ ایناهاش :
۱- دولت جدید لبنان که حزب الله بزرگترین قدرت آن است.
۲- عراق که مرزهای طولانی با عراق دارد.
۳- گروههای جوّ ساز داخل کشور مثل « حسین شریعتمداری» هم ما شاءالله کم ندارید.

شیوهٔ بازی

۱- مرزهای عراق را به سوی پناهنده های سوری باز کنید؛ بخشی از نیرو هایشان را مسلح کنید و بفرستید داخل سوریه و از بقیه هم حفاظت کنید و اگر توانستید نیروهای تحت فرمان خود را در کنار سوری ها به داخل سوریه بفرستید و به سوری ها نشان دهید که هرچی تا حالا گفته اند شایعات « ترکیه» و « سلفی ها» و « آمریکا» بوده است.
۲- حسن نصر الله هم در یک نطق اعلام کند که دولت بشار اسد چنین است و چنان و آبرویش را ببرد و از سوی دیگر به « سعد حریری» هم چراغ سبز نشان دهید و درهای لبنان را نه تنها به سوی آوارگان سوری باز نمایید بلکه حزب الله لبنان هم « پذیرایی» خوبی از آنها بکنند.
۳- در صورت لزوم سوریهای پناه گرفته در لبنان را از طریق حزب الله مسلح کنید و دهن بشار اسد را صاف کنید.
میپرسید که پس « روسها» و « چینی ها» چه میشوند؟ نترسید نه تنها آنها آچمز میشوند؛ بلکه حتی عربستان سعودی و امیر نشینها هم آچمز میشوند. یعنی همه آچمز میشوند و باز هم زمین و فضا برای بازیهای بعدی باز میشود.

کژدم


۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

از جندالله چه خبر؟

دیر زمانی است که از جندالله خبری نیست؛ اگر به وبسایتشان نگاهی بیندازید خواهید دید که مدت ۳ ماه است در آن باد میوزد ( اینجا ) . اگر یک گروه به اصطلاح سیاسی به مدت ۳ ماه هیچ حرفی نزند یعنی اینکه یا مرده است و یا اینکه « حرفدانش» پاره شده است و بخیه ور نمیدارد؟! اصلاً مزخرف بافی که مهارت نمیخواهد؛ اگه یکی دو روز به برنامه های ژنرال سازگارا و سخنان حکیمانه و اخبار درون بیت رهبری از برنامه های نوری زاده ( من بیشتر میخوام ) گوش کنند کافی است که فنون مزخرف بافی را یاد بگیرند. اما گویا جندالله دوست ندارد از « رافضی » ها کسب افاضات بکند  و ترجیح میدهند که به فضلهٔ شتر سرخ موی عایشه بچسبند؛ شاید بیشتر حال میده. باور ندارید؟ کژدم میگزد ولی دروغ نمیگوید. ( اینجا ) را بخوانید تا محمد ظاهر خان بلوچ و کیفور شدنش از بوی بهشت فضلهٔ شتر را ببینید. شاید هنوز هم باور نمیکنید (اینجا ) را هم نگاه کنید. این آن چیزی است که اکنون جند الله به آن افتخار میکند : « فدائیان همسران پیامبر اسلام » ؛ وقتی که میگوییم  « تازی پرستان»؛ شاخ و دم ندارد. نوع شیعی اش هم دست کمی از نوع سلفی اش ندارد. اگر باور ندارید یک سری به حسینیه ها بزنید تا « تازی پرستی شیعی» را به طور زنده تماشا کنید.
خاک بر سر ملتی که اسطوره اش خمینی و خاتمی و موسوی و محمد ظاهر خان بلوچ باشد. راستی « شریعتی» یادم رفت؛ با آن مزخرف گویی هایش در « فاطمه فاطمه است ».

کژدم

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

آقای سازگارا دیدی که ریدی...؟ نوش جان

ژنرال سازگارا.... نگاهی به نوشته های درون مرزی بینداز. فکر کردی که با خواندن یک جزوهٔ کلیشه ای واقعاً ژنرال مبارزهٔ بدون خشونت شده ای؟ نکنه میخواهی که بگی مردم ما جربزه ندارند؟ یا اینکه طرفدار رژیم شده اند؟ به مشاور اعظم موسوی هم بگو که بشینید باهم گریه کنید « صواب» داره. آقای سازگارا چند بار گفتیم این بازیها را کنار بگذارید؟ مگه به شما نگفتیم که هر کس نتواند سطح مبارزه اش را تا سطح مبارزهٔ دشمن و حتی بالاتر از آن  بکشاند  بازی را خواهد باخت؟ همان روز اول میشد خامنه ای را از سوراخش بیرون کشید و تکه پاره اش کرد. همان روز اول میشد رادیو تلویزیون را گرفت. همان روز اول میشد کلانتریها را خلع سلاح کرد. همان روز اول میشد این کثافتها را از مجلس بیرن کشید و از درخت آویزانشان نمود. راستی به مردم بگو که چطوری هم از آخور خوردی و هم از توبره؟ چقدر از طرف سوروس گرفتی و چقدر از رژیمی که پاسدارش بودی؟ به مخملباف « دیپلمات اعظم سبز» چقدر رسید؟ راستی آن دو سه میلیون نفر روز اول را چطوری به باد دادی؟ بشین توی مستراح بازهم جزوه بخون.
کژدم

ایجاد منطقهٔ حایل در داخل خاک سوریه یک گام به واقعیت نزدیکتر شد

پیش تر نواهایی در بارهٔ تشکیل منطقهٔ حائل در خاک سوریه؛ برای حمایت از آوارگان سوریه  شنیده میشد و اکنون بنا بر گفته های منابع اطلاعاتی و نظامی با ورود چند کشتی جنگی  آمریکایی در نزدیکی سواحل سوریه؛ این شک ها یک گام به واقعیت نزدیکتر شده است. گفته میشود که ترکیه نقش پیاده نظام را در این برنامه بازی خواهد نمود و سربازان ارتش ترکیه در بخشی از قسمتهای شمالی سوریه مستقر خواهند شد.

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

دولت جدید لبنان و بحرانهای پیش رو

دولت جدید لبنان در شرایطی با فشارهای مضاعف رژیم حاکم بر ایران و رژیم بحران زدهٔ اسد؛ تشکیل گردید که اوضاع بسیار شکننده و بی ثباتی بر بخش بزرگی از منطقهٔ خاورمیانه حاکم است. این بحران چهره ای چند وجهی دارد و بدون درک گوشه و زوایای و اهدافی که در پشت پردهٔ « بهار عربی» نهفته است نمیتوان درک روشنی از روندی که در حال شکل گیری است و آنچه که در مسیر این « شکل گیری » میگذرد داشت. در این مقالهٔ کوتاه تلاش خواهم نمود که تا جایی که میتوانم به روشن نمودن قضیه بپردازم.

 مسئلهٔ کشور چین
کشور چین که زمانی معضل اتمی بود اکنون به یک معضل بزرگ در اقتصاد کشورهای اروپایی و آمریکا تبدیل شده است. این کشور که زمانی به بهشت سرمایه داران بین المللی تبدیل شده بود؛ توانست در حدود سه دهه با پذیرا شدن سرمایه گذاریهای بین المللی و کنترل و هدایت آن در جهت منافع ملی مردم چین؛ خود را به جایی بکشاند که اکنون قدرت دوم اقتصادی جهان نامیده شود. تبدیل شدن به قدرت دوم اقتصادی جهان مانند بردن مدال نقره در المپیک نیست. زیرا در مسابقات ورزشی هر قهرمانی که در مسابقه شرکت میکند چه ببازد و چه مدال طلا بگیرد؛ هیچ دخل و تصرفی در توانایی رقیبان خود نمیکند. اما در مسابقهٔ جهانی « رشد اقتصادی»؛ آنکه به مدال طلا و یا نقره دست می یابد؛ این مدال را به قیمت ضعیف شدن دیگران به دست آورده است. از سوی دیگراقتصاد کشور چین چنان با اقتصاد آمریکا و کشورهای اروپایی تنیده است که هرگونه خروج سرمایه های اروپایی و آمریکایی؛ منجر به بحرانی بسیار عظیم تر از «بحران اعتبارات» چند سال اخیر خواهد شد.  در واقع آنچه که اروپا و آمریکا با آن روبرو هستند یک « آچمز» اقتصادی و یا از نظر منطق ریاضی یک « پارادوکس » است و زیبایی این « پارادوکس » در اینجاست که گویا سربازان شما نه تنها اسیر دشمن هستند؛ بلکه با کمال میل به نفع دشمن کار میکنند و در ضمن از دشمن نیز متنفرند.
از سوی دیگر دولتمردان باهوش چین نیز از معضل بسیار بزرگی رنج میبرند؛ که آن؛ ادارهٔ یک اقتصاد چندین « تریلیاردی» است. ادارهٔ چنین اقتصاد عظیمی که در واقع دومین امپراطوری بزرگ « تولیدی و مالی » جهان است؛ باز هم هیچ شباهتی به حفاظت از مرزهای آبی و خاکی ندارد و هرگونه ماندگاری در مرزهای پیشین؛ میتواند موجبات بحرانهای مالی عظیمی را فراهم آورد که نهایتاً به یک « افول» بینجامد افولی که میتواند در عرض یک هفته تمامی ارقام میلیاردی را به صفر تبدیل کند. اما از سوی دیگر با توجه به رشد شهر نشینی در چین و با توجه به جمعیت یک و نیم میلیاردی آن سرزمین؛ شاید بتوان عمق فاجعهٔ بعد از بحران را درک کرد. بحرانی که اثرات مخرب آن شاید بیشتر از دهها بمب اتمی باشد. این است آن جایگاهی که چین بر یکی از قلل آن نشسته است.
نتیجه اینکه؛ هرگونه اتفاقی که بتواند مرزهای اقتصادی چین را محدود کند و یا موجبات عقب نشینی قدرت مالی چین را فراهم آورد؛ از نظر حکومت چین؛ دشمنی نابخشودنی و درنده خوی به شمار میرود. بنابراین عملاً آن انتظاری که از دولتمردان چین میرود؛ آن است که از گوشهٔ عزلت سیاسی بین المللی بیرون آید و نقش بزرگتری را در عرصه های جغرافیای سیاسی مناطق مختلف جهان بازی کند و یکی از آن مناطق؛ خاورمیانه؛ و مشخصاً مثلث « ایران - سوریه - لبنان » است.

عربستان سعودی
این کشور که تحت سلطهٔ بزرگترین « خاندان سلطنتی» جهان با تعداد اعضایی میان ۱۶ هزار و ۱۷ هزار نفر؛ اداره میشود؛ به هیچ وجه مایل نیست که در بازیهایی شرکت کند که میتوانند حاکمیت این خانواده را به خطر اندازند. 
خاندان سلطنتی عربستان؛ سالیان سال است که با پیشنهادات مبتنی یر « ایجاد اصلاحات » کشورهای غربی و فشارهای کم وبیش آنها روبروست. و از سوی دیگر شتر « هلال شیعی » هم در مقابل درش خوابیده است.
عربستان سعودی در این سالیان توانسته است با علم کردن « طالبان» و « القاعده» و کمک به پاکستان و از سوی دیگر « القاعدهٔ عراق» و « سومالی» و «حکومت اخوان المسلمینی سودان» و همزمان در کنار حسنی مبارک و سلطان اردن و نقش مهمی که در « اوپک» دارد؛ بازیهای چند وجهی پیچیده ای را در عرصهٔ بین المللی بازی کند؛ که رد پای آنها را میتوان در تمامی اضلاع متناقض این بازی چند وجهی رصد کرد. انفجار پایگاه آمریکاییها در عربستان با عملیات مشترک سپاه قدس و القاعده؛ انفجار برجهای دوقلو با همکاری لجستیکی رژیم اسلامی ایران و سربازان القاعده؛ به راه انداختن طالبان افغانستان با کمک پاکستان برای زیر فشار قرار دادن رژیم شیعی حاکم بر ایران؛ کشتار شیعیان پاکستان و جلوگیری از شکل گیری بخشی از « هلال شیعی » در پاکستان؛ گسیل نیروهای «سلفی - جهادی» از طریق سوریه و اردن به عراق برای جلوگیری از شکل گیری حاکمیتی شیعی و از سوی دیگر جنگیدن در کنار سپاه قدس برای به زانو در آوردن نیروهای آمریکایی مستقر در عراق. اعمال نفوذ در لبنان و کمک به لبنانیها برای بیرون راندن ارتش سوریه از لبنان و گفتگوهای محرمانه با اسرائیل و دهها نوع از اینگونه بازیهای چند وجهی که خدا میداند با چینیها و روسها و کرهٔ شمالی نیز چه معاملات و هماهنگی هایی انجام داده اند؛ دو هدف را دنبال میکرد :
الف : جلوگیری از تشکیل « هلال شیعی » و قدرت گرفتن رژیم شیعی حاکم بر ایران.
ب : جلوگیری از امکان به واقعیت پیوستن تئوری « خاورمیانهٔ بزرگ ».
« خاورمیانهٔ بزرگ » نامی است که سالهای سال است با آن آشنا هستیم. این نام « اسم رمز» استراتژی کلان و مشترک منطقه ای آمریکا و اروپا است. شایعه های زیادی هم در رابطه با آن شنیده ایم؛ مانند نقشه های جغرافیایی گوناگون کشورهای جدید التاسیس که از دل کشورهای موجود بیرون خواهند آمد. ( مانند کشورهایی که بعد از جنگ اول جهانی؛ از دل امپراطوری عثمانی بیرون آمدند).
ترکیهٔ عثمانی

این کشور بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از میان رفتن  ضروت ژئوپولیتیک «کمر بند سبز اسلامی» که بوجود آمدن جمهوری اسلامی ایران نیز در آن چهارچوب تعریف و پذیرفته شده بود؛ توانست وضعیت اقتصادی خود را در سایهٔ فروپاشی اقتصاد ایران توسط حاکمیت ننگین اسلامی حاکم بر ایران؛ بهبود بخشد و کامیونهای ۱۰ تُنی « مان» ترکهای عثمانی که سرعتشان بیشتر از ۵۰ کیلومتر در ساعت نبود؛ بعد از مدتی بسیار کوتاه به تریلر های ۲۴ چرخ  « اسکانیا» و « ولوو» با ظرفیتهای بسیار بالاتر و سرعت ۱۲۰ کیلومتر در ساعت تبدیل شده و چند سال بعد تبدیل به « اروپای ایرانیها» گردد و در دوران « سردار سازندگی» فروشگاههای « شهروند» با کپی برداری از فروشگاههای زنجیره ای ترکهای عثمانی بوجود آمدند.
ترکیه که از سال ۱۹۵۲ به عضویت « ناتو» در آمده بود؛ به غیر از بازسازی ارتش خود در ازای گذاشتن خاک خود اختیار اروپا و آمریکا چیزی به دست نیاورد و در سال ۱۹۸۰ نیز دور دوم بازسازی ارتش خود را به کمک « ناتو» شروع نمود ( همزمان با بوجود آمدن جمهوری اسلامی ایران و جمهوری اسلامی پاکستان توسط ضیاءالحق و باز هم همزمان با حکومت اسلامی افغانستان. در منطق ریاضی تصادف را «همزمانی دو واقعه» مینامند و همزمانی چهار واقعه در یک منطقهٔ مشخص  تقریباً مانند « شیر مرغ »  نایاب است. ).
اکنون ترکیهٔ عثمانی  از نوعی دیگر است و با آنکه هنوز کشور فقیری است و فساد اداری مانند شپش از سر و رویش بالا میرود؛ قابل مقایسه با ترکیهٔ ۳ دههٔ پیش نیست. محصولات ترکیه اکنون بخشی از بازار کشورهای فقیر و بخش ناچیزی از بازار کشورهای ثروتمند را گرفته است و نگاهی رو به جلو و پیشرفت و نفوذ در بازارهای کشورهای خاورمیانه را دارد.
ترکهای عثمانی همیشه به دلارهایی که از طرف رژیم اسلامی حاکم بر ایران به اقتصاد بیمار آنها تزریق میشود؛ احترام میگذارند و بنگاههای مالی و تجاری زیادی را برای دلالی کالاهای مورد نیاز رژیم و ارائه خدمات پولشویی برای در آمدهای وزارت اطلاعت و سپاه قدس از طریق ترانزیت مواد مخدر به اروپا و صدها کثافتکاری دیگر بین المللی آنها در اختیار رژیم  اسلامی ایران قرار داده بودند. ترکهای عثمانی همچنین برای عقب نماندن از قافلهٔ بازیهای نوع « پاکستانی» برای سر کیسه کردن بیشتر اروپاییها و آمریکا؛ مانورهایی هم دادند که ماجرای میانجیگری بین اسرائیل و سوریه و سپس سناریوی کشتی« ماوی مرمره» و سپس برگزاری مانورمشترک نظامی با « چین» اوج آن بود. ولی با دیدن اولین طلایه های « بهار عربی» فهمیدند که به جای رفتن به سراغ « دله دزدی و آفتابه دزدی» بهتر است به افقهای دورتری بنگرند و به همین دلیل هرچند که اندکی دیر؛( اما هنوز به موقع ) وارد بازی « بهار عربی» شوند. ترکهای عثمانی در پس پردهٔ « بهار عربی» چیزی را میبینند که قرنها از ذوق دیدن آن در خواب؛ به خاطر شدت ذوق؛ از خواب پریده اند. فرود آوردن دو هواپیمای رژیم اسلامی « دلار بار» و سپس به دست گرفتن نقشی کوچک درنبرد لیبی و اکنون با حرکتی پر شتاب تر و پر رنگتر در نبرد سوریه؛ نشان میدهد که ترکهای عثمانی بوی کباب را به خوبی دریافته اند.

روسیه

روسیه در این ماجرا تنها نگران از دست دادن بازار اسلحه است و گرنه از نظر اقتصادی رقمی نیست که بتواند برای خود نقشی اساسی ترسیم کند. روسها منطقهٔ نفوذ را طبق عادات دیرین از دید « منطقهٔ نفوذ نظامی» مینگرند و آنچه هم که به الاغهای حاکم بر ایران یاد داده اند در همین حدّ است. بنا براین کنار کشیدن روسها از ماجرای « بهار عربی» گام به گام  خواهد بود و نقش موی دماغ و دزد سر گردنه را بازی خواهند نمود و بعد از گرفتن یک کاسه آش ادامهٔ بازی را واگذار خواهند نمود.

اسرائیل

اسرائیل به عنوان کشوری که دارای بالاترین قدرت علمی و تکنولوژیک در منطقهٔ خاورمیانه به شمار میرود. آرزوهایی داشت که اکنون با وزیدن باد « بهار عربی» در حال پر پر شدن است. اکنون کشورهای اروپایی و آمریکا از اسرائیل میخواهند که با دست زدن به گذشتهای درد آور و باز گشت به مرزهای پیش از جنگ ۶ روزه؛ در بهار عربی شرکت جوید و از موقعیت علمی و تکنولوژیکی خود برای ایفای نقشی بسیار سود آور حد اکثر استفاده را ببرد. این پیشنهاد ضمن آنکه خیلی « شکلاتی» به نظر میرسد؛ اما بسیار دور از رویاهای استراتژیک اقتصادی اسرائیل است و هنوز به آن وعده ها به چشم « آواز دهل شنیدن از دور » نگاه میکند و همچنان بسار محافظه کارانه قدم بر میدارد. اما اسرائیل نهایتاً یا باید با نقش جدید خود که برایش ترسیم شده است کنار بیاید و یا منتظر عواقب بسیار دردناکتری در مقایسه با « گذشتهای دردناک باشد». اسرائیل به خوبی میداند که حتی اگر « لابی »های خود را با تمامی قدرت وارد میدان کند؛ نخواهد توانست استراتژی « خاورمیانهٔ بزرگ» را به چالش بکشد. زیرا اهدافی که « خاورمیانهٔ بزرگ» در پی آن است حتی از موجودیت اسرائیل؛ بسیار مهم تر است. 

ایران و سوریه

رژیم اسلامی ایران و رژیم اسد؛ بیشتر در پی « حفظ خود » هستند. رژیم اسلامی حاکم بر ایران؛ اساساً تمامی تخم مرغهای خود را در سبد « حفظ خود» گذاشته است و استراتژی کلان بوجود آوردن « هلال شیعی»  تنها برای تضمین « حفظ خود» بوده است و اگر هم تاکنون شاهد حرکات هوشمندانهٔ سپاه قدس در راه ساختن این دژ استراتژیک بوده ایم؛ این هوشمندیها تنها جنبهٔ « تکنیکی» داشته اند و افرادی مانند « قاسم سلیمانی» که با القابی دهان پرکن مانند « استراتژیست» نام برده میشوند؛ تنها « تکنیسین» هستند و در تمامی این ۳۲ سال؛ مانند موریانه خاک ایران را به توبره کشیده و هزینهٔ ساختن « مناطق نفوذ نظامی» نموده اند و تمامی هنرشان اجیر کردن مزدورانی بوده است که چشم انتظار چمدانهای پر از دلار رژیم بوده اند.
اکنون موقعیت تعرف شدهٔ رژیم اسلامی حاکم بر ایران و خاندان اسد در یک جملهٔ کوتاه خلاصه میشود :« دفاع و مقاومت برای حفظ خود».

لبنان

لبنان به عنوان منطقهٔ نفوذ مزدوران رژیم حاکم بر ایران و سوریه؛ برای حفظ اربابان خود و در نتیجه حفظ خود؛ اکنون دولت لبنان را با حضور حد اکثری « حزب الله لبنان» تشکیل داد. اکنون حزب الله لبنان به عنوان حاکم مطلق لبنان به شمار میرود. اکنون دولت لبنان به عنوان عضوی از سازمان ملل متحد میتواند وارد معادله شود.به بیانی دیگر درگیر شدن با حزب الله لبنان به مفهوم جنگ با دولت قانونی لبنان است. اکنون نیروهای حزب الله لبنان و ارتش رسمی لبنان تحت یک فرماندهی واحد قرار دارند. اما همانگونه که دولت سعد حریری با یک « گوز» باطل شد. دولت جدید نیز میتواند به همان سرنوشت مبتلا شود. زیرا ساختار جمعیتی لبنان « قبیله ای » و « عشیره ای » است و مواضع این قبایل بسیار سریع میتواند تغییر یابد و سر نخ اصلی این تغییرات نیز در ماندگاری و یا سرنگونی رژیم اسد نهفته است.

خاورمیانهٔ بزرگ

خاورمیانهٔ بزرگ یعنی « چین جدید» در حاشیهٔ دریای مدیترانه و دریاهای سرخ و سیاه. خاورمیانهٔ جدید یعنی جمعیتی گرسنه به وسعت ۲۴۰ میلیون نفر ( بدون احتساب عربستان سعودی و شیخ نشینها). خاورمیانهٔ جدید یعنی محلی امن برای سرازیر شدن سرمایه های بین المللی جهت راه اندازی تولید ارزان قیمت برای بوجود آوردن «کانون جدید اقتصادی» که بتواند « اقتصاد چین» را به چالش بکشد. خاورمیانهٔ جدید یعنی « اقتصادی بزرگ» اما با « رهبریت  چند گانه ». اقتصاد چین یعنی « اقتصادی بزرگ در اختیار رهبریت واحد» و این آن چیزی است که چین باتمامی «تواناییهای ممکن» در برابرش خواهد ایستاد. خاورمیانهٔ جدید یعنی به خواب رفتن دوبارهٔ « اژدهای بیدار شده».
کانون سوم اقتصاد بزرگ که اروپا و آمریکا در پی بنای آن بودند؛ « هندوستان» بود که به آن « فیل خفته» اطلاق میشد. اما پروژهٔ هند؛ با اینکه نقشی مهار کننده در برابر چین داشت؛ چندان آش دهن سوزی هم به حساب نمی آمد. زیرا هنوز مسئلهٔ « رهبری واحد» در هند نیز وجود دارد. بعد از اینکه نظر اروپا و آمریکا به طرف هند معطوف شد؛ دو اتفاق بزرگ رخ داد :
الف : اضمحلال کامل ببرهای تامیل در سریلانکا؛ برای تضمین امنیت.
ب : شدت گرفتن « جنبش کمونیستی مائوئیستهای هند» که از طرف « چین» کلید خورد و مناطق غربی هندوستان را بسیار نا آرام کرد. ( نا آرامی آن چیزی است که سرمایه از آن میگریزد)
اکنون باید دید که عربستان سعودی تا چه حد میخواهد و میتواند در برابر « خاورمیانهٔ بزرگ» مقاومت کند و تا کجا با چینیها شانه به شانه خواهند رفت؟ علی عبدالله صالح یمنی؛ به خاطر مقاومت بیش از حدّ به « آر پی جی غیب» دچار شد. قذافی هم در صحراهای لیبی با جماعت موریانه ها هم آشیان شده است.
پروندهٔ ترور « رفیق حریری» همچنان منتظر فرمان ایستاده است؛ تا گشوده شود و منتظر اشاره به گوشهٔ چشمی از طرف عربستان سعودی است. خانوادهٔ سلطنتی ۱۷۰۰۰  نفری عربستان سعودی میدانند که این شتر در برابر «خانهٔ قمر خانم» آنها نیز خواهد خوابید و به همین دلیل شاید راضی به گشوده شدن پروندهٔ رفیق حریری هم نباشد. پرونده ای که برای شنیدن نتیجهٔ تحقیقات آن؛ تا چند ماه پیش « له له » میزدند.

کژدم










۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

« صفوی نوین» و گام هایی برای جذب آرای مردم





خامنه ای میداند که چقدر محبوبیت دارد. محبوبیت او آنچنان است که حتی اگر سگی بخواهد جایی برای «ریدن» پیدا کند؛ او آخرین جایی است که انتخاب خواهد شد. نه تنها او اینچنین محبوب است؛ بلکه جنتی و مصباح یزدی نیز دست کمی از او ندارند.  امام فرزانه و قبلهٔ مسلمانان عالم چنان تنگدست و ذلیل شده است که برای پر کردن جای رفسنجانی؛ از یک آخوند دم مرگ دیگر ( مهدوی کنی) استفاده نمود و اینها همه بزرگترین نقطهٔ قوت « صفوی نوین » را تشکیل میدهند. اما مشکل « صفوی نوین» این است که در میان مردم محبوبیتی ندارد و هرچند که بعد از مقابلهٔ آشکار با ولی فرزانه؛ اندکی از توجهات را به خود جلب نموده است؛ اما اکثریت جامعه به این نبرد؛ به دیدهٔ جنگ زرگری مینگرند و هیچ امیدی ندارند که اگر صفوی نوین پیروز شود؛ نفعی به حال مردم داشته باشد. لذا با احتیاط تمام میخواهند از کنار این نبرد بگذرند و به قول معروف میگویند : ما را به خیر تو امیدی نیست؛ شرّ مرسان. بنابر این آیا این امکان وجود دارد که « صفوی نوین» بتواند بین خود و مردم « پل » بزند؟ به طور یقین آنها بهتر از من و شما میدانند که این یک مشکل اساسی است.همچنین میدانند که دست آنها برای « پل » زدن بسیار بازتر از « ولی وقیح» است. در ضمن شیوه های مبارزاتی جدیدی را به میدان کشیده اند که نشان از مهارتهای خاص آنها دارد. به عنوان مثال در چند روز اخیر « رحیم مشائی» ناگهان به مدت ۱۴ روز غیبت « صغری» نمود و گدا گودولهای الدنگ ولایت فقیه را وادار به شایعه سازی و حدس و گمانهای زیادی نمود؛ و ناگهان احمدی نژاد تمامی به اصطلاح خبرنگاران ولایت فقیهی را به دفتر ریاست جمهوری فراخوانده و آنها را به مدت ۳ ساعت در راهروها « کاشت» و نفری یک ساندویچ سنگک و سیب زمینی هم داد که « گاز بزنند». این نمایش با ظهور رحیم مشائی در کنار احمدی نژاد به پایان رسید و « نئاندرتالهای روزنامه نگار رهبری» با همهٔ سوالهایشان که در رابطه با غیبت مشائی بود؛ نیمهٔ ماندهٔ ساندویچ شان را توی جیبشان گذاشته و رفته بودند. گذشته از اینکه صفوی نوین کیست و چیست؟ این نوع از بازیهای سیاسی نشان از طراحیهای بدیع و هوشمندانه ای دارد.
در شرایط کنونی که « مبارزه با بد حجابی» با تجاوز به زنان در اصفهان از طرف اراذل بسیجی دوباره کلید خورده است و اراذل و اوباش ولایت فقیه بار دیگر مزاحمتهای خود را افزایش خواهند داد. یکی از بهترین موقعیتها را برای هواداران « صفوی نوین» بوجود خواهد آورد که به شکل « رابین هود» ظاهر شده و از دختران و پسران در برابر نیروهای سرکوب که به بهانهٔ « امر به معروف و نهی از منکر» مزاحم مردم خواهند شد؛ دفاع نمایند و این دفاع را به حد درگیری فیزیکی با مامورین بکشانند و سایر جوانان را نیز تشجیع نموده و بدینوسیله آن پل ارتباطی بین « صفوی نوین» و مردم را ایجاد کنند. و گرنه دم زدن از مکتب ایرانی و تاریخ ایران باستان و یا هویت ایرانی؛ به تنهایی کار ساز نخواهد بود و تا زمانی که مردم آنها را برای مقابله با اراذل بسیجی در کنار خود نبینند؛ به وعده ها و حرفهای صفوی نوین باور نخواهند نمود. من فکر میکنم که هواداران « صفوی نوین» که خود را احمدی نژادی مینامند؛ این فرصت طلایی را از دست نخواهند داد و به طور فعال به شکل « رابین هود» ظاهر خواهند شد. باور نمیکنید؟ پس بنشینید و ببینید. تابستان داغی در پیش است.

کژدم